صفحه محصول - مقاله عبادت و پرستش

مقاله عبادت و پرستش (docx) 29 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 29 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

عبادت و پرستش، نياز ثابت انسان‏» «فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوااليهم‏». (1) به طورى كلى براى هر انسانى لازم است كه داراى فكر نقادى باشد. قوه‏نقادى و انتقادكردن به معناى عيب‏گرفتن نيست. معناى انتقاد، يك شى‏ء رادر محك قرار دادن و به وسيله محك‏زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخيص‏دادن است. مثلا انتقاد از يك كتاب معنايش اين نيست كه حتما بايد معايب‏آن كتاب نمودار بشود بلكه بايد هر چه از معايب و محاسن داشته باشدآشكار بشود. انسان بايد در هر چيزى كه از ديگران مى‏شنود نقاد باشد يعنى‏آن را بررسى و تجزيه و تحليل بكند. صرف اينكه يك حرفى در ميان مردم‏شهرت پيدا مى‏كند خصوصا كه با يك بيان زبيا و قشنگ باشد دليل بر اين‏نيست كه انسان حتما بايد آن را بپذيرد و قبول بكند. به ويژه در امر دين وآنچه كه مربوط به دين است، انسان بايد نقاد باشد آنچه كه در شبهاى گذشته راجع به احاديث بحث مى‏كرديم كه پيغمبر فرمودآنچه را كه از من مى‏شنويد به قرآن عرضه بداريد اگر موافق است بپذيريد واگر مخالف است نه، خود نوعى نقادى است. حديثى است كه من عين‏عبارات آن يادم نيست ولى مضمون آن يادم است كه ائمه ما آن را از حضرت‏عيسى مسيح نقل كرده‏اند. تقريبا مضمونش اينست: شما كه علم را فرا مى‏گيريد،اساس كار اينست كه نقاد باشيد يعنى قدرت انتقاد در شما باشد، كوركورانه‏تسليم نشويد، خواه گوينده صالح باشد و خواه ناصالح در بين حديث دارد: «كونوا نقادا». حديث ديگر كه فى‏الجمله از آن يادم هست راجع به اصحاب‏كهف است كه داستان آنها در قرآن آمده است: «انهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم‏هدى و ربطنا على قلوبهم‏» (2) ... معروف است كه اينها صراف بوده‏اند،صيرفى بوده‏اند. اين سخن را به اين معنى گرفته‏اند كه كار آنها صرافى بوده‏است. ائمه ما فرموده‏اند كه در اين نسبت كه گفته‏اند اينها صراف طلا و نقره‏بوده‏اند، اشتباه شده است. نه، «كانوا صيارفة الكلام‏» صراف سخن بودند نه‏صراف طلا و نقره، يعنى مردمان حكيمى بوده‏اند، مردمان دانائى بوده‏اند وچون حكيم بوده‏اند وقتى حرفى به آنها عرضه مى‏شد، آن حرف رامى‏سنجيدند. تفقه در دين كه در اين آيه ذكر شده است:«فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين‏»مستلزم اين است كه انسان واقعا نقاد باشد و كار نقادى او به آنجا كشيده شودكه هر چيزى را كه گفته مى‏شود و با امر دين تماس دارد بتواند تجزيه وتحليل بكند. همين جمله‏اى كه من ديشب نقل كردم و گفتم اخيرا معروف‏شده است و به حضرت اميرالمؤمنين نسبت داده‏اند: «لا تؤدبوا اولادكم...» ازباب تعبير لفظى خيلى زيبا و قشنگ است، خيلى سازگار است روى همين‏جهت مى‏بينيد يك مقبوليتى در ميان افراد پيدا كرده است و هر كس در هرجائى اين جمله را مى‏گويد. الآن حكايتى يادم آمد: من در سنين چهارده‏پانزده سالگى بودم كه مقدمات كمى از عربى خوانده بودم بعد از واقعه‏معروف خراسان بود و حوزه علميه مشهد به كلى از بين رفته بود و هر كس‏آن وضع را مى‏ديد مى‏گفت ديگر اساسا از روحانيت‏خبرى نخواهد بود.جريانى پيش آمده بود كه احتياج به نويسندگى داشت از من دعوت كرده‏بودند. مقاله‏اى را من نوشتم. مردى بود كه در آن محل رياست مهمى داشت.وقتى آن مقاله را ديد، يك نگاهى به سر و وضع من انداخت، حيفش آمد،ديد كه من هنوز پابند عالم آخوندى هستم شرحى گفت، نصيحت كرد كه‏ديگر گذشت آن موقعى كه مردم به نجف يا قم مى‏رفتند و به مقامات عاليه‏مى‏رسيدند. آن دوره از بين رفت، حضرت امير فرموده است بچه‏تان رامطابق زمان تربيت كنيد. و بعد گفت آيا ديگران كه پشت اين ميزها نشسته‏اندشش تا انگشت دارند؟ و حرفهائى زد كه من آن فكرها را از مغزم بيرون‏مى‏كنم. البته من به حرف او گوش نكردم. بعد رفتم به قم و مدت اقامتم در قم‏پانزده سال طول كشيد. بعد كه به تهران آمدم، اولين اثر علمى‏اى كه منتشركردم كتاب‏اصول فلسفه بود. آن شخص هم بعد به نمايندگى مجلس رسيد و مردى باهوش و چيزفهم بود و در سنين جوانى احوال خوبى نداشت ولى بعد تغييرحالى در او پيدا شد. تقريبا در حدود هجده سال از آن قضيه گذشته بود كه‏اصول فلسفه منتشر شد و يك نسخه از آن به دستش رسيد و او يادش رفته‏بود كه قبلا مرا نصيحت كرده بود كه دنبال اين حرفها نرو. بعد شنيدم كه هرجا نشسته بود به يك طرز مبالغه‏آميزى تعريف كرده بود. حتى يكبار درحضور خودم گفت كه شما چنينيد، چنانيد. همانجا در دلم خطور كرد كه توهمان كسى هستى كه هجده سال پيش مرا نصيحت مى‏كردى كه دنبال اين‏حرفها نرو. من اگر آن موقع حرف ترا گوش مى‏كردم الآن يك ميرزابنويسى‏پشت ميز اداره‏اى بودم در حالى كه تو الآن اينقدر تعريف مى‏كنى. غرض اين‏جهت است كه يك جمله‏هائى است كه به ذائقه‏ها شيرين مى‏آيد و مانندبرق رواج پيدا مى‏كند. اصلا همان طورى كه بعضيها به وسائل مختلف‏برايشان پيش آمدهاى خوبى بروز مى‏كند و بعضيها هم بدشانس و بدبخت‏مى‏باشند، اگر ملاحظه كرده باشيد جمله‏ها هم اينطور است. بعضى جمله‏هايك جملات خوش‏شانسى هستند. اين جملات بدون اينكه ارزش داشته‏باشند مثل برق در ميان مردم رواج پيدا مى‏كنند و حال آنكه جمله‏هائى‏هست صد درجه از اينها باارزشتر، و حسن شهرت پيدا نمى‏كنند. اين جمله‏«لا تؤدبوا اولادكم باخلاقكم‏» جزء جملات خوش‏شانس دنيا است و شانس‏بيخودى پيدا كرده است. در مراد اين جمله من ديشب اينطور عرض كردم:گو اينكه اين جمله به اين‏معنى و مفهومى كه امروزيها استعمال مى‏كنند غلط است ولى يك معنا ومفهوم صحيحى مى‏تواند داشته باشد كه غير از چيزى است كه امروزيها ازآن قصد مى‏كنند، و فرقى گذاشتم ميان آداب و اخلاق كه آداب غير از اخلاق‏است. آن وقت آداب را دو گونه ذكر كرديم. ممكن است مقصود از آداب‏امورى باشد كه در واقع امروز به آنها فنون مى‏گويند. علاوه بر اخلاق، علاوه‏بر صفات خاص روحى، علاوه بر نظمى كه انسان بايد به قواى روحى هركس لازم و واجب است كه يك سلسله فنون را ياد بگيرد، البته آنهم اندازه‏دارد يعنى فنى را بايد بياموزد كه از آن فن يك اثر براى بشريت در جهت‏خيربرخيزد و ضمنا زندگى او را هم اداره بكند. در فنون است كه انسان بايد تابع‏زمان باشد. اگر «لا تؤدبوا اولادكم بآدابكم‏» بگوئيم درست است، يا «لا تؤدبوا اولادكم بفنونكم‏» حرف درستى است چون زندگى متغير است،انسان نبايد در اينجور چيزها جمود به خرج بدهد و هميشه بخواهد به اولادخودش آن فنى را بياموزد كه خودش داشته است در صورتى كه ممكن است‏همان فن به شكل بهتر و كاملتر در زمان جديد پديد آمده باشد. مساله‏ديگرى كه گفتم و بعد، از سؤالات آقايان معلوم شد كه احتياج به توضيح‏بيشترى دارد مساله آداب و رسوم است. آداب و رسوم هم بر دو قسم است.بعضى از آنها از نظر شرعى سنن ناميده مى‏شود يعنى شارع روى آنها نظردارد. شارع، آن آداب را به صورت يك مستحب توضيح داده است و نظر به اينكه اسلام‏هيچ دستورى را گزاف نمى‏دهد، امورى را كه اسلام سنت كرده است ما بايدبه صورت يك اصل حفظ كنيم. مثلا ديشب در جواب سؤال يكى از آقايان‏عرض كردم اسلام براى غذاخوردن آدابى ذكر كرده است اسلام دين‏تشريفاتى نيست بلكه اگر آدابى را ذكر كرده، حساب نموده است. مثلا اگرمى‏گويد مستحب است «اطالة الجلوس عند المائدة‏» يعنى طول‏دادن نشستن‏بر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زياد بجود مستحب است بسم الله‏بگويد، مستحب است الحمدلله بگويد، مستحب است دست را قبل و بعداز غذا بشويد، اينها تشريفاتى نيست، حقايق است. اسلام به سلامت انسان‏اهميت مى‏دهد، مى‏خواهد دندان، معده و اعصاب انسان سالم باشد. تنهابه جنبه‏هاى روانى نمى‏پردازد. آدمى كه سر سفره با عجله غذا مى‏خورد،اين خودش منشا مرض مى‏شود. اين، يك حسابى است كه به يك زمان‏اختصاص ندارد و براى تمام زمانها است اسلام مى‏گويد مستحب است لقمه‏را كوچك برداريد، مستحب است زياد بجويد، مستحب است دست را قبل‏از غذا بشوئيد. حديثى است، نقل مى‏كنند كه حضرت على (ع) مزرعه‏اى‏داشت. مردى است به نام «ابى نيزر» مى‏گويد روزى حضرت به مزرعه آمد،خودش كلنگ برداشت و در يك چاه فرو رفت، مدت زيادى در آن چاه عمل‏مقنى‏گرى انجام مى‏داد و خيلى هم به تندى كار مى‏كرد. يك وقت از چاه‏بيرون آمد در حالى كه عرق از سر و صورت او جارى بود بعد فرمود آيا اينجاغذائى حاضر هست؟ گفتم بله، مقدارى كدو ست‏خدمتتان بياورم؟ فرمودبسيار خوب، بياور.حضرت برخاست و به سر نهر آبى رفت، دست‏خودش را با شن شست‏وقتى كه خوب پاكيزه شد و خواست با دستهاى خودش آب بخورد گفت: «ان‏كفي انظف الآنية‏» دو دست من تميزترين ظرفها است. بعد با ست‏خودش‏آب خورد. اين حساب نظافت است. مستحب است‏خلال‏كردن مستحب‏است مسواك كردن. اينها ديگر زمان و مكان ندارد. اما آنهائى كه من عرض‏كردم زمان و مكان دارد. اين نكته را توجه داشته باشيد كه بعضيها جمود به‏خرج مى‏دهند خيال مى‏كنند كه چون دين اسلام دين جامعى است، پس‏بايد در جزئيات هم تكليف معنى روشن كرده باشد. نه اينطور نيست. يك‏حساب ديگرى در اسلام است. اتفاقا جامعيت اسلام ايجاب مى‏كند كه‏اساسا در بسيارى از امور دستور نداشته باشد، نه اينكه هيچ دستور نداشته‏باشد بلكه دستورش اين است كه مردم آزاد باشند و به اصطلاح تكليفى درآن امور نداشته باشند. از جمله حديثى است به اين مضمون: «ان الله يحب ان‏يؤخذ برخصه كما يحب ان يؤخذ بعزائمه‏» خيلى مضمون عجيبى است! خدادوست دارد در مسائلى كه مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند.يعنى مسائل آزاد را آزاد تلقى بكنند، از خود چيزى درنياورند. آنكه رخصت‏است را آزاد بدانند. اميرالمؤمنين مى‏فرمايد: «ان الله حدد حدودا فلا تعتدوهاو فرض فرائض فلا تتركوها» يعنى خدا يك چيزهائى را واجب كرده است،آنها را ترك نكيند، يكى چيزهائى را هم ممنوع اعلام كرده است، به آنهاتجاوز نكنيد «و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها» (3) خدادرباره بعضى از مسائل سكوت كرده است، البته فراموش نكرده بلكه‏خواسته است كه سكوت بكند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشنددر آنچه كه خدا مردم را آزاد گذاشته است‏شما ديگر تكليف معين نكنيد. پس آن موضوعى كه عرض كردم يك سلسله آداب و رسوم در ميان مردم‏هست كه اگر آنها را انسان از طريق مثبت انجام بدهد، نه جائى خراب‏مى‏شود و نه جائى آباد، و اگر ترك هم بكند همينطور، مسائلى است كه خدادر آن مسائل سكوت كرده است. بشر يك حالتى دارد كه هيچ وقت از او جدانمى‏شود و آن اين است كه علاقه‏اى به بعضى از تشريفات دارد. يك رازى‏است در اين مسائل. ديگر نبايد گفت‏حتما بايد اين كار را بكند. اين،مساله‏اى بود كه من امشب لازم دانستم درباره آن توضيحى بدهم. امشب‏مى‏خواهم قسمتى از عرايضم را اختصاص بدهم به يكى از خلقهاى ثابت‏همگانى تغييرناپذير و نسخ‏ناپذير كه زمان هيچ وقت نمى‏تواند در آن تاثيرداشته باشد و آن موضوع عبادت و پرستش است. يكى از حاجتهاى بشرپرستش است. پرستش يعنى چه؟ پرستش آن حالتى را مى‏گويند كه در آن‏انسان يك توجهى مى‏كند از ناحيه باطنى خودش به آن حقيقتى كه او راآفريده است و خودش را در قبضه قدرت او مى‏بيند، خودش را به او نيازمند ومحتاج مى‏بيند، در واقع سيرى است كه انسان از خلق به سوى خالق‏مى‏كند. اين امر اساسا قطع نظر از هر فايده و اثرى كه داشته باشد خودش‏يكى از نيازهاى روحى بشر است. انجام ندادن آن، در روح بشر ايجاد عدم‏تعادل مى‏كند. مثال ساده‏اى عرض مى‏كنم: اگر ما كجاوه‏اى داشته باشيم وحيوانهائى، خورجينهائى كه روى اين حيوانها مى‏گذارند بايد تعادلشان‏برقرار باشد. نمى‏شود يك طرف پر باشد و طرف ديگر خالى. انسان دروجود خودش خانه خالى زياد دارد. در دل انسان جاى خيلى از چيزهاهست. هر احتياجى كه بر آورده نشود، روح انسان را مضطرب و نامتعادل‏مى‏كند همانطور كه ديشب عرض كردم اگر انسان بخواهد در تمام عمر به‏عبادت بپردازد و حاجتهاى ديگر خود را برنياورد، همان حاجتها او راناراحت مى‏كند. عكس مطلب هم اين است كه اگر انسان هميشه دنبال‏ماديات برود و وقتى براى معنويات نگذارد، باز هميشه روح و روان اوناراحت است. «نهرو» مردى است كه از سنين جوانى لامذهب شده است‏در اواخر عمر يك تغيير حالى در او پيدا شده بود. خودش مى‏گويد من هم‏در روح خودم و هم در جهان يك خلاى را، يك جاى خالى را احساس مى‏كنم كه هيچ چيز نمى‏تواند آن را پر بكند مگر يك معنويتى. و اين اضطرابى‏كه در جهان پيدا شده است، علتش اينست كه نيروهاى معنوى جهان‏تضعيف شده است. اين بى‏تعادلى در جهان از همين است. مى‏گويد الآن دركشور اتحاد جماهير شوروى اين ناراحتى به سختى وجود دارد تا وقتى كه‏اين مردم گرسنه بودند و گرسنگى به ايشان اجازه نمى‏داد كه در باره چيزديگرى فكر بكنند، يكسره در فكرتحصيل معاش و در فكر مبارزه بودند. بعد كه يك زندگى عادى پيدا كردند (الآن) يك ناراحتى روحى در ميان آنان پيدا شده است. در موقعى كه از كاربيكار مى‏شوند تازه اول مصيبت آنها است كه اين ساعت فراغت و بيكارى‏را با چه چيز پر بكنند؟ بعد مى‏گويد من گمان نمى‏كنم اينها بتواند آن ساعات‏را جز با يك امور معنوى با چيز ديگرى پر بكنند. و اين همان خلاى است كه‏من دارم. پس معلوم مى‏شود كه واقعا انسان يك احتياجى به عبادت وپرستش دارد. امروز كه در دنيا بيماريهاى روانى زياد شده است، در اثر اين‏است كه مردم از عبادت و پرستش رو برگردانده‏اند. ما اين را حساب نكرده‏بوديم ولى بدانيد هست، حقيقتا هست: نماز قطع نظر از هر چيز طبيب سرخانه است‏يعنى اگر ورزش براى سلامتى مفيد است، اگر آب تصفيه شده‏براى هر خانه لازم است، اگر هواى پاك براى هر كس لازم است، اگر غذاى‏سالم براى انسان لازم است، نماز هم براى سلامتى انسان لازم است‏شمانمى‏دانيد اگر انسان در شبانه روز ساعتى از وقت‏خودش را اختصاص به رازو نياز با پرودگار بدهد، چقدر روحش را پاك مى‏كند! عنصرهاى روحى‏موذى به وسيله يك نماز از روح انسان بيرون مى‏رود. در يك جلسه كه راجع‏به عبادت صحبت مى‏كردم گفتم نگوئيد اسلام دين اجتماعى است، اسلام‏دين اخلاق است. چطور؟ اسلام دين همه اينهاست. اسلام بالاترين حرف‏را درباره تعليمات اجتماعى گفته است. مى‏فرمايد:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم‏الناس بالقسط‏» (4) تمام پيغمبران را فرستاديم براى اينكه در ميان مردم عدالت اجتماعى پيدا بشود.اسلام براى اخلاق خوب بالاترين حرفها را زده است. مى‏فرمايد«هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكيهم و يعلمهم‏الكتاب و الحكمة‏» (5) .ولى آيا اسلام كه ارزش تعليمات اجتماعى را اينقدر بالا برده، از ارزش‏عبادت چيزى كاسته است؟ ابدا، ارزش عبادت را هم يك ذره نكاسته است‏بلكه مقام عبادت را در مافوق همه اينها حفظ كرده است. از نظر اسلام‏سرلوحه تعليمات، عبادت است. اگر عبادت درست باشد آن دو تاى ديگردرست مى‏شود و اگر عبادت نباشد آن دو تا واقعيت پيدا نمى‏كند. باور نكنيدكه يك كسى در دنيا پيدا بشود كه در مسائل اخلاقى و اجتماعى مسلمان‏خوبى باشد ولى در مسائل عبادى مسلمان خوبى نباشد. ما براى آدم نمازنخوان‏چيزى از مسلمانى قائل نيستيم. اميرالمؤمنين فرمود بعد از ايمان به‏خدا چيزى در حد نماز نيست. پيغمبر اكرم فرمود نماز مثل چشمه آب گرمى‏است كه در خانه انسان باشد و انسان روزى 5 بار در آن آب گرم شستشو بكند.«تعاهدوا امر الصلاة و حافظوا عليها» (6) (كلام امر است) يعنى رسيدگى به كار نماز بكنيد، محافظت بر نماز بكنيد.خداوند به پيغمبر مى‏فرمايد:«و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها» (7) به خاندانت دستور بده كه نماز بخوانند، خودت هم بر نماز صبركن يعنى نماز زياد بخوان و آن را تحمل كن. «ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من‏ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك‏» (8) خدا مى‏داند كه تو وافرادى كه با تو هستند شبها بپا مى‏خيزيد، عبادت مى‏كنيد، خدا را پرستش‏مى‏كنيد. «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» (9) اى پيغمبر! قسمتى از شب را تهجد بكن (بر او واجب بود) شايد كه خدابه اين حال ترا به مقام محمود برساند. امكان ندارد انسانى انسان كامل بشودبدون عبادت و پرستش. پيغمبر، پيغمبر است و همان عبادتها و همان‏پرستشها و همان استغفارها. امام صادق مى‏فرمايد پيغمبر در هيچ مجلسى‏نمى‏نشست مگر اينكه 25 بار استغفار مى‏كرد، مى‏گفت «استغفر الله ربى و اتوب‏اليه‏». على بن ابى طالب اميرالمؤمنين است به اينكه وجود جامعى است، هم‏زمامدار عادلى است و هم عابد نيمه‏شبى همان عبادتها به على آن نيروهاى‏ديگر نظير روشن‏ضميرى را داده بود نبايد ارزش عبادت را فراموش كرد. «عدى بن حاتم‏» نزد معاويه آمد در حالى كه سالها از شهادت مولا گذشته‏بود. معاويه مى‏دانست كه عدى يكى از ياران قديمى مولا است. خواست‏كارى بكند كه اين دوست قديمى بلكه يك كلمه عليه حضرت سخن بگويد. گفت عدى! اين‏الطرفات؟ پسرانت چه شدند؟ (عدى سه پسر داشت كه در سنين جوانى درركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند. مى‏خواست عدى راناراحت بكند بلكه او از مولا اظهار نارضايتى بكند.) عدى گفت در ركاب‏مولايشان على با تو كه در زير پرچم كفر بودى جنگيدند و كشته شدند. گفت‏عدى! على درباره تو انصاف نداد. گفت چطور؟ گفت پسران خودش رانگهداشت و پسران ترا به كشتن داد. عدى گفت معاويه! من درباره على‏انصاف ندادم، نمى‏بايست على امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده‏باشم. اى كاش من مرده بودم و على زنده مى‏ماند. معاويه ديد تيرش كارگرنيست. سبك اين مرد اين بود كه وقتى مى‏ديد كارش با خشونت پيش‏نمى‏رود، لين مى‏شد. گفت عدى! الآن ديگر كار از اين حرفها گذشته است.دلم مى‏خواهد چون تو زياد با على بودى يك قدرى كارهايش را برايم‏توصيف بكنى كه چه مى‏كرد. گفت معاويه!! مرا معذور بدار. گفت نه حتمابايد بگوئى. عدى گفت‏حالا كه مى‏خواهى بگويم، آنچه را كه مى‏دانم‏مى‏گويم. نه اينكه مطابق ميل تو سخن بگويم بلكه حقيقت را مى‏گويم. گفت‏بگو. اين مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره على. گفت‏يكى ازخصوصيات او اين بود: «يتفجر العلم من جوانبه و الحكمة من نواحيه‏» مردى‏بود كه علم و حكمت از اطرافش مى‏جوشيد. معاويه! على آدمى بود كه درمقابل ضعيف، ضعيف بود و در مقابل ستمكاران نيرومند. با اينكه در ميان مامى‏نشست و هيچ تكبرى نداشت و بدون امتياز مى‏نشست اما خدا يك هيبتى از او دردل مردم قرار داده بود كه بدون اجازه نمى‏توانستيم حرف بزنيم و... بعدگفت معاويه! من مى‏خواهم منظره‏اى را كه به چشم خودم ديدم برايت‏بگويم. در يكى از شبها على را در محراب عبادت ديدم. ديدم مستغرق‏خداى خودش است و محاسنش را به دست مبارك گرفته مى‏گويد: آه آه ازاين دنيا و آتشهاى آن. مى‏گفت «يا دنيا! غرّي غيري‏». آنچنان عدى على راوصف كرد كه دل سنگ معاويه تحت تاثير قرار گرفت به طورى كه با آستينش‏اشكهاى صورتش را پاك مى‏كرد. آن وقت گفت دنيا عقيم است كه مانندعلى بزايد. و مناقب شهد العدو بفضلها و الفضل ما شهدت به الاعداء على مردى است كه دشمنانش درباره فضل و فضيلت او گواهى دادند عبادت نیازی پایدار در انسان عبادت و پرستش نیازی پایدار در انسان (کتاب: مجموعه مقالات آیت الله شهید صدر

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

بانک پاورپوینت های آماده دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید