صفحه محصول - پیشینه و مبانی نظری پرخاشگری

پیشینه و مبانی نظری پرخاشگری (docx) 32 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 32 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

پرخاشگری پرخاشگری در روان شناسی رفتاری تعریف شده است که قصد آزار و آسیب رساندن به شخصی دیگر، خود یا اشیاء باشد. در تعریف سنتی پرخاشگری آن را رفتاری تعریف کرده‌اند که متوجه فرد دیگری است و هدف آن صدمه زدن به وی است (هزی پاول ماسن و همکاران، 2001). پرخاشگری به عنوان یک غریزه فروید غریزه را عامل اصلی پرخاشگری می دانست. وی به یک دیدگاه هیدرولیک در پرخاشگری اعتقاد داشت، این که انرژی پرخاشگرانه، تا یک سطح معینی تولید می گردد و آنگاه از طریق رفتار خشن و تخریب گرا تخلیه می گردد. وی دو دسته غریزه متضاد با عنوان های غریزه زندگی و غریزه مرگ را مطرح می کند. غریزه زندگی سازنده و نگهدارنده حیات است و ما را از جهت ارضاء و حفظ بقاء هدایت می کند. اما غریزه مرگ، مخرب و از هم پاشاننده زندگی است و به صورت پرخاشگری، به نابود کردن و تخریب می پردازد (بندورا، 1973؛ به نقل از شکرکن، 1384). فقط روان تحلیل گران نیستند که چنین عقیده ای دارند، دیگر روانشناسان از جمله "لورنتس" نیز به عنوان یک کردار شناس مشهور پرخاشگری را به عنوان یک غریزه تهاجم تلقی می کرد، که توسط یک سری از عوامل محیطی راه اندازی می گردد. به عقیده لورنتس پرخاشگری، صفت غریزی تمام موجودات زنده است و برای حفظ حیات انسان و گونه های دیگر حیوانات ضروری است. لورنتس اظهار داشته است پرخاشگری که موجب آسیب رساندن به دیگران می گردد، از غریزه جنگیدن بر می خیزد که بین انسان و سایر ارگانیسم ها مشترک است. انرژی این غریزه به طورخود به خود با عیار کم و بیش ثابت، در ارگانیسم تولید می گردد. احتمال پرخاشگری در نتیجه بالا رفتن میزان انرژی اندوخته شده و وجود و شدت محرک های آزاردهنده پرخاشگری افزایش می یابد (لورنتس،1996؛ به نقل از شکرکن، 1384). 2-2-3-2- پرخاشگری رفتاری اکثر نظریات رفتاری، به جای تلقی پرخاشگری به عنوان یک غریزه، آن را به عنوان یک رفتار هدفمند قلمداد می کنند. در بین تعاریف این دسته از نظریه پردازان، تعریف آرنولد باس غالب تر است که پرخاشگری را به عنوان "پاسخی می داند که محرک های آزار دهنده را به یک ارگانیسم دیگر وارد می کند". این تعریف، به جای نیت عمل، به پیامد های عمل توجه دارد. یعنی رفتاری پرخاشگرانه است که برای دیگران درد، ضرر و ناراحتی به همراه داشته باشد. در مقابل این تعریف، تعریف هدفدار پرخاشگرانه قرار دارد که می گوید "پرخاشگری شکلی از رفتار است که به منظور آسیب رساندن به ارگانیسم، طراحی و ارگانیسم نیز برانگیخته می شود تا از این رفتار اجتناب ورزد در این جا، نیت پرخاشگرانه است هرچند که عمل پرخاشگرانه صورت نگرفته باشد (بارون ریچاردسون، 1994؛ به نقل از شکرکن، 1384). بر طبق تعریفی دیگر پرخاشگری، رفتاری است که به قصد آسیب رساندن به چیزی یا آزار کسی ابراز می شود. نیت فرد پرخاشگر در این تعریف مستتر است. از ترکیب درتعریف فوق، پرخاشگری را تعریف می کنند: رفتاری که به دیگران آسیب می رساند به خصوص وقتی فرد بداند رفتارش به دیگری آسیب می رساند. پرخاشگری عملی است عمدی که هدف آن ایجاد درد و آسیب رسانی است. این عمل ممکن است فیزیکی یا کلامی باشد یا اینکه اصلاً به هدف نرسد، با این همه چنین عملی پرخاشگرانه است (هزی پاول ماسن و همکاران، 2001؛ به نقل از عبدالهی، 1387). هنگامی که فرد قصد آزار دیگران را دارد، پرخاشگری را به طریقی انجام می دهد که به اهداف ارزشمند دیگران آسیب رساند. بدین ترتیب نوع پرخاشگری دختران و پسران متفاوت است، چون اهدافی که برای دختران و پسران مهم و ارزشمند هستند، متفاوت است (کریک و گروت پیتر، 2003). 2-2-3-3- پرخاشگری به عنوان یک قضاوت اجتماعی پرخاشگری در واقع یک برچسب اجتماعی است که افراد بر اساس قضاوت خود، به اعمال سایرین نسبت می دهند. از این رو تعبیر از اینکه یک عمل چقدر پرخاشگرانه است به عوامل اجتماعی، شخصی و موقعیتی از قبیل، عقاید که خود تابع جنسیت، فرهنگ، طبقه اجتماعی و تجربه است و نیز زمینه رویداد، شدت واکنش و هویت افراد بستگی دارد. در نظریه یادگیری اجتماعی، پرخاشگری می تواند از طریق مشاهده یا تقلید آموخته شود و هرچه بیشتر تقویت شود، احتمال وقوع آن بیشتر می شود. فردی که به علت عدم دستیابی به هدف، ناکام مانده و یا به علت اتفاقات تنش زا دچار ناراحتی شده است، برانگیختگی هیجانی نامطلوبی را تجربه می کند، اما پاسخی که برانگیختگی هیجانی را برمی انگیزد بستگی به آن دارد که، فرد چه پاسخ هایی را برای کنارآمدن با موقعیت های تنش زا یاد گرفته است. فرد ناکام ممکن است از دیگران یاری بطلبد، پرخاش کند، گوشه گیری اختیار کند، حتی برای فائق آمدن بر مانع، بر تلاش خود بیفزاید و یا با پناه بردن به الکل یا داروهای مخدر، خود را تخدیر کند. چنین فردی پاسخی را بر می گزیند که در گذشته، در از بین بردن ناکامی موفق تر بوده است. طبق این نظر، ناکامی کسانی را به پرخاشگری بر می انگیزد که یاد گرفته اند در برابر موقعیت های ناراحت کننده رفتار و نگرش های پرخاشگرانه نشان دهند. به طور کلی، نظریه یادگیری اجتماعی، بر کنش متقابل بین رفتار و محیط تأکید دارد و به جای سائقه های غریزی، بیشتر به الگو هایی از رفتار متمرکز می شود که فرد برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش داده است. دیگر فاکتورهای مهم و قابل استفاده برای پیش بینی وقوع رفتارهای پرخاشگرانه در خانواده های بسیار بزرگ با جمعیت بالا، خانواده های سهل نگر (خانواده هایی با ضعف نظارت و کنترل)، خانواده های مستبدانه و خانوده های از هم گسیخته می باشد (بندورا، 1973؛ به نقل از شکرکن، 1384). تئوری های بسیار زیادی برای توضیح این نتایج ارائه شده است، عمومی ترین آنها عبارت است از: الف) تئوری انتخاب: در نسخه بسیار توسعه یافته ای از تئوری انتخاب چنین بیان می شود که تمام نتایج انعکاس دهندة انتقال رفتارهای ژنتیکی ضد اجتماعی و پرخاشگرانه از والدین به فرزندان می باشد. ب) تئوری یادگیری اجتماعی: در این تئوری فرزندان به دلیل یادگیری رفتارهای مبتنی بر قواعد قانونمند اجتماعی که ناشی از عدم توانایی والدین در انتقال رفتارهای صحیح اجتماعی می باشند، دچار نقص آموزشی شده که می تواند منجر به بروز رفتارهای ضد اجتماعی و پرخاشگرانه می گردد (دیوید و فاریینتون، 2009). باس (1961)، پرخاشگری را پاسخی می دانست که محرک مهلک را به ارگانیسمی دیگر تحمیل می کند، اما این تعریف کاملاً رفتارگرایانه است و بسیاری از جنبه های پرخاشگری غیر رفتاری مثل احساس یا فکر را نادیده می گیرد. تدسچی و فلسون (2001)، نیز چنین تعریفی را ارائه داده اند: رفتار پرخاشگرانه باید به قصد تحمیل یک پیامد منفی به سوی هدف باشد که به نوبه خود انتظار می رود آن عمل منجر به پیامد خاصی شود، البته در این میان رفتار هایی که صدمه و آسیب غیر عمدی یا تصادفی در پی داشته باشد، پرخاشگری نمی باشد. برای پرخاشگر بودن یک رفتار تأکید بر قصد و نیت آسیب رسانی است هر چند که در رفتار پرخاشگرانه خود موفق نباشند. 2-2-3-4- نظریه های مختلف در مورد علل و عوامل پرخاشگری نظریه زیستی میزان همگامی ارثی بالاتری در خانواده های افراد خشن دیده می شود و عوامل زیستی متعددی مانند: تأثیر داروها و سوء مصرف مواد، سطح هورمونها، صدمه به مناطق خاص مغز و ناقلان عصبی به تناوب در فرآیند خشونت دخیل دانسته شده اند (بردبار، 1386). نظریه شناختی طبق نظریه شناختی پرخاشگری، پردازش اطلاعات اجتماعی، عملکرد گام های متوالی پردازش می باشد که شامل: کدگذاری اشارات اجتماعی، تفسیر اشارات اجتماعی، مشخص کردن اهداف، دسترسی به پاسخ، تصمیم گیری برای پاسخ دهی و تصویب انجام رفتار می باشد. بر طبق این مدل فرض می شود، پردازش ماهرانه در هر گام، موجب عملکرد شایسته در موقعیت خاص می شود، در حالی پردازش ناقص، منجر به رفتار اجتماعی منحرف "پرخاشگری" می شود (کریک و داج، 2000). حداقل دو الگوی پردازش اطلاعات اجتماعی کلی، به افراد پرخاشگر نسبت داده شده است. اولین الگو شامل، سوگیری و یا نقص در مرحله تفسیر اشارات اجتماعی می باشد. تحقیقات در اختلافات بین افراد در مرحله تفسیر اشارات اجتماعی نشان داده اند که افراد پرخاشگر در پاسخ به موقعیت های تحریک آمیز مبهم اسناد های خصمانه ای نشان می دهند (گورا و اسلابی، 1999). در دومین الگوی پردازش اطلاعات اجتماعی که خصیصه افراد پرخاشگر است، سوگیری در مرحله تصمیم گیری برای پاسخ دهی پیش می آید. در طی این مرحله، فرد پاسخ های رفتاری ممکن به یک موقعیت ویژه، بر حسب چندین ملاک (مانند نوع پیامد احتمالی که برای هر پاسخ هایی فراهم می شود و درجه اطمینانی که به توانایی هایش برای انجام پاسخ احساس می کند)، ارزیابی می شود. بنابراین برای این افراد پرخاشگری به عنوان روشی برای بدست آوردن اهداف مطلوب و خواستنی محسوب می شود (کریک و داج، 2000). نظریه انگیزشی بر طبق اعتقادات نظریه پردازان انگیزشی، ناکامی یک علت اساسی پرخاشگری است که حالتی از انگیختگی یا سائق را در شخص به وجود می آورد که در حضور قرینه های مناسب ظاهر می شود. در نتیجه برای کنترل پرخاشگری باید به راههایی بیندیشیم که می توان ناکامی را کم کنند (رانسفورد، 1968؛ به نقل از ارونسون، 2001). نظریه پردازان انگیزشی "پالایش" را به عنوان وسیله ای برای کنترل رفتار پرخاشگرانه پیشنهاد کرده اند. این اصطلاح که در اصل به وسیله فروید عرضه شده است به آزاد کردن انرژی پرخاشگرانه از طریق ابراز هیجان های پرخاشگرانه یا از طریق شقوق دیگر رفتار اطلاق می شود. نقش پالایش در کاهش دادن رفتار پرخاشگرانه به روشنی بیان شده است: " ابراز هر عمل پرخاشگرانه پالایشی است که انجام اعمال پرخاشگرانه بعدی را کاهش می دهد". به عبارت دیگر، مفهوم پالایش چنین می رساند که اگر شما بتوانید با انجام عمل پرخاشگرانه خشم را از سینه خود بیرون بریزید، احتمال این که در موارد بعدی پرخاشگرانه عمل کنید، کاهش می یابد. طرفداران دیدگاه انگیزشی معتقدند که "خیال پردازی" راه دیگری برای کاهش دادن پرخاشگری است. اگر چه معلوم شده که رفتار، پرخاشگرانه می شود اما شکل مطلوب تر آن یعنی کاهش رفتار پرخاشگرانه بر اثر تخیلات پرخاشگرانه پشتوانة تحقیقی چندانی نیافته است، اما تأکید "پالایش رفتاری" به وسیلة تحقیقات بیشتر بوده است، یعنی این که یافتن فرصت ابراز پرخاشگری به هنگام ناکامی ها، رفتار پرخاشگرانه بعدی را کم می کند (کونچ نی، 1975؛ به نقل از ارونسون، 2001). نظریه یادگیری اجتماعی خشونت رفتاری است که مثل سایر فعالیت ها اکتساب و حفظ می شود. از نظر این دیدگاه خشونت فردی ریشه در عواملی چون تجربه گذشته فرد پرخاشگر، یادگیری و طیف وسیعی از عوامل مربوط به موقعیت بیرونی او را دارد. تجربه رفتارهای متضاد والدین، فقدان کارکردهای مناسب خانواده، مشاهده مصرف مواد در والدین و خشونت آتی آن، می تواند احتمال ارتکاب کودکان به خشونت خانوادگی و نیز مصرف مواد در بزرگسالی را افزایش دهد که تداوم بین نسلی اعتیاد و خشونت را همراه با تغییرات ساختاری خانواده به دنبال دارد و در این شرایط رواج دور باطل اعتیاد و خشونت خانوادگی افزایش می یابد (کونچ نی، 1975؛ به نقل از ارونسون، 2001). نظریه اسناد اسنادهای همسران و کودکان در مورد شرایط زندگی، به رضایت و خشونت آنها از خانواده بر می گردد. همسران افراد معتاد احتمالاً مشکلات زناشویی و رفتار های منفی و پرخاشگرانه شوهر یا همسر معتاد را به ویژگی های شخصیتی کلی او نسبت می دهند و این رفتار ها را تعمدی، با بدخواهی و مستحق سرزنش می دانند. از عواقب اسناد های منفی و نامناسب، کاهش رضایت خانوادگی و کیفیت سیستم حمایتی خانوادگی است که خود رابطه مستقیمی با خشونت های خانوادگی دارد. بر این اساس رفتارهای پر خطر به دو دسته تقسیم می شوند، گروه اول شامل رفتار های می شود که بروز آنها سلامت خود را به خطر می اندازد و گروه دوم کسانی هستند که سلامت و تندرستی دیگران را به خطر می اندازند. لذا از آن جایی که خطر پذیری جوانان و نوجوانان نسبت به دیگر گروه های سنی بالاتر است، گرایش بیشتری به این نوع رفتار ها دیده می شود. از جمله رفتار های پر خطری که برای دیگران تهدید کننده می باشد می توان به رفتارهای ضد اجتماعی مثل دزدی، پرخاشگری، گریز از مدرسه، فرار از خانه، رفتار های جنسی، مصرف الکل و کشیدن سیگار از جمله رفتار های پر خطر پرخاشگرانه اشاره کرد (شاملو، 1384). اریک فروم معتقد است که انسان دارای نوعی از پرخاشگری بالقوه و ذاتی است که اساساً در پاسخ به تهدید علایق حیاتی او به طور اعم بروز می کند. این خشونت برای حفظ زیست، دفاعی ضروری است ولی نوع دیگر آن غریزی نیست بلکه تحت تأثیر یادگیری و محیط فرهنگی و اجتماعی انسان است. فلاسفه و دانشمندان هر یک به فراخور دیدگاه خود، انسان را تعریف کرده اند. در یکی از تعاریف الیوت ارنسون می گوید: انسان، حیوان پرخاشگر و ستیزه جوست. با این تعریف این سؤال مطرح می شود آیا واقعاً پرخاشگری در انسان فطری است و در ذات او موجود است؟ یادگیری تا چه حد در پرخاشگری مؤثر است؟ ژان ژاک روسو می گوید: انسان در محیط طبیعی، موجودی مهربان، شاد و خوب است قیود اجتماعی او را مجبور به پرخاشگری و فساد می کند این نظریه و نمونه های دیگر به جنبه اکتسابی یادگیری پرخاشگری تأکید دارند همچنانکه فرزند خانواده های خشن هرگز مهربان و صبور نخواهد بود (فرقانی، رئیسی، 1385). با توجه به اثرات ناخوشایند رفتار پرخاشگرانه مدت مدیدی است که عصبانیت و پرخاشگری به عنوان مشکل تلقی گردیده است و نیاز به بررسی های بالینی و دقیقی دارد. خانواده هایی که در مهار پرخاشگری خود دچار مشکل می شوند و اغلب رفتار های خشن از خود بروز می دهند، هدف روش های درمانی متعدد قرار گرفته اند. محققان زیادی در پی یافتن تمهیدات و روش هایی برای مهار پرخاشگری و درمان آن بوده اند (فایند لرواکتون، 1986؛ به نقل از صادقی، احمدی، عابدی، 1381). در شناخت طبقه بندی پرخاشگری از دیدگاه کلی، می توان گفت که دو نوع پرخاشگری بازشناخته و تعریف شده اند: پرخاشگری درونزاد یا سرشتی و پرخاشگری برونزاد یا واکنشی. پرخاشگری در نتایج پژوهش های دانشمندانی همچون باس و دورکی (1990)، باس و پری (1992) و هریس(1995)، نشان داده شده است که پرخاشگری انسان دارای ابعاد و جنبه های فراوانی است شامل: بعد ابزاری یا حرکتی: این بعد به شکل پرخاشگری کلامی و جسمانی، نمایان می گردد و هدف اصلی آن رساندن آسیب و زیان به دیگران است. بعد عاطفی و هیجانی: این بعد از پرخاشگری که به صورت خشم بروز می کند عوامل و شرایط درونی ارگانیزم را برای برانگیختگی فیزیولوژیک و هیجانی، آماده می سازد. بر این اساس خشم را به عنوان بخشی از غریزه پرخاشگری دانسته که به وسیله فرآیندهای اتوماتیک ایجاد می شود. از این دیدگاه، ابراز خشم به تخلیه هیجانی و کاهش هیجان منجر می شود. بعد شناختی: این عامل که خصومت نام دارد، سبب ایجاد احساس غرض ورزی، دشمنی و کینه توزی نسبت به دیگران می شود. باور در مورد پرخاشگری انسانی این است که، رفتار پرخاشگرانه یک ویژگی شخصیتی است و بطور متداول افراد پرخاشگر به عنوان کسانی در نظر گرفته می شوند که نگرش منفی در مورد خودشان دارند یا دارای عزت نفس پایین می باشند. فراتحلیل های مختلف نشان داده اند که مردان معمولاً به طور معناداری نمرات بالاتری را نسبت به زنان در مقیاس های رفتار های پرخاشگرانه دارند (بتن کورت و همکاران، 2006). آرچر (2004)، فراتحلیلی را بر روی 78 مطالعه ای که به مقایسه اشکال غیر مستقیم پرخاشگری در مردان و زنان از کودکی تا بزرگسالی پرداخته بودند، انجام داد. نتایج این فراتحلیل نشان داد که در کودکان و نوجوانان تفاوت جنسیتی در پرخاشگری غیر مستقیم وجود ندارد. پرخاشگری مستقیم و پرخاشگری فیزیکی در پسران نسبت به دختران بیشتر است (کارد و همکاران، 2008). مرور فراتحلیل صورت گرفته بر روی 148 مطالعه صورت گرفته در مورد تفاوت های جنسی در پرخاشگری مستقیم و غیر مستقیم در کودکان و نوجوانان نشان داد که تفاوت جنسیتی در پرخاشگری مستقیم وجود دارد و پسران دارای پرخاشگری فیزیکی بیشتری هستند و هیچ گونه تفاوت جنسیتی در پرخاشگری غیر مستقیم در بین دو جنس مشاهده نگردیده است (کارد و همکاران، 2008). باور مرسوم در بین روان شناسان این است که عزت نفس پایین اصلی ترین پیش بینی کننده خشونت و پرخاشگری می باشد. براساس نظریه عزت نفس پایین افراد به دلیل احساس خود بیزاری برانگیخته می شوند که به صورت پرخاشگرانه نسبت به موقعیت ها و افرادی که شایستگی آنها را به چالش می کشد برخورد کنند تا بدین وسیله عزت نفس خودشان را افزایش دهند (اسکریر، 2007). افراد با عزت نفس پایین در دنیای واقعی مستعد مشکلات بیرونی از جمله بزهکاری و رفتارهای ضد اجتماعی می باشند (فرگوسن و هورود، 2006). دیدگاه دیگر این است که، افرادی که دارای عزت نفس پایین هستند سعی می کنند که با تسلط پرخاشگرانه بر دیگران عزت نفس پایین خود را افزایش دهند (جنکاسکی، 1991؛ تاک، 1993). دیدگاه دوم این که عزت نفس پایین باعث بروز گرایش به خطر پذیری در گروه های خشن می گردد (لانگ، 1990). شواهد متداول نشان دهنده این است که عزت نفس پایین مرتبط با پرخاشگری و خشونت بیشتر می باشد (اندرسون، 1994؛ تاک، 1993؛ لانگ، 1990). استاب (1996) بیان می کند که پرخاشگری مرتبط با عزت نفس پایین است. ارتباط بین عزت نفس و پرخاشگری موضوعی بحث برانگیز و مبهم می باشد (بری و همکاران، 2007؛ پیز و آکرول، 1998). بطوری که برخی بیان می کنند که عزت نفس بالا عامل خطر آفرین بیشتر بروز پرخاشگری می باشد (بامیستر و همکاران، 2005) و شواهد دیگر نشان داده اند که عزت نفس پایین عامل خطر آفرین بیشتری برای پرخاشگری در نوجوانان و بزرگسالان می باشند (دونلن و همکاران، 2005). مطالعات متعددی دریافته اند که برخی از افراد پرخاشگر خودانگاره بسیار مثبت و ناپایداری را دارا می باشند (بامیستر و همکاران،2005؛ کرنیس و همکاران، 2004). مطالعات اخیر دیدگاهی که عزت نفس پایین را علت پرخاشگری می دانست را زنده کرده اند. قابل توجه ترین مطالعات صورت گرفته یک جفت مطالعه طولی است که توسط دونلن و همکاران (2005) انجام شده که نتایج آن نشان داد که کودکانی که نمرات پایین تری در عزت نفس به دست آورده بودند رفتارهای بزهکارانه بیشتری را نشان دادند. مطالعه دیگر نشان داده است که عزت نفس پایین، مرتبط است با نمرات بالاتر در مقیاس پرخاشگری در بین دانشجویان می باشد (چزسنوسکی و همکاران، 2006). پرخاشگری به عنوان یکی از با اهمیت ترین مسایل ناسازگارانه دوره نوجوانی، مورد توجه است (بونیکا، یشووا، آرنولد، فیشر و زلجو، 2003). این در حالی است که قلدری و پرخاشگری پیامد های منفی زیادی می تواند برای آنان داشته باشد در نتیجه کودکان بطور فزآینده ای تضادورز شده و می توانند در سطوح بالایی، واکنش منفی را از طرف والدین، آموزگاران و همسالان تجربه نمایند و فرآیندهای شناختی- اجتماعی معیوب را رشد دهند. همان طور که پیشرفت تحصیلی آنان و پیوند اجتماعی مدرسه ضعیف و سست می شود، آنها نسبت به تأثیر گروه همسالان منحرف، مستعدتر می شوند. ادامه این مسیر تا دوره نوجوانی، منتج به تشدید خطر مصرف مواد، فعالیت های مجرمانه، و شکست در مدرسه می شود. سال هاست که محققان به اهمیت پرخاشگری اولیه کودکی در پیش بینی مشکلات سازگاری روانی- اجتماعی آینده آن ها پی برده اند، بدان جهت نیز پژوهش های زیادی برای درک عوامل مؤثر بر شیوع رفتار پرخاشگرانه انجام داده اند. با اینکه اطلاعات قابل توجهی در رابطه با این موضوع جمع آوری شده است اما هنوز درک کاملی از مفهوم پرخاشگری وجود ندارد. زیرا از لحاظ تاریخی تمرکز، عمدتاً روی شکل فیزیکی رفتار پرخاشگرانه معطوف بوده است، به عبارت دیگر در گذشته تحقیقات متمرکز بر پرخاشگری آشکار بود که در برگیرنده رفتارهای خصمانه نظیر ناسزاگویی، تهدید کلامی و داد و فریاد است که بطور مستقیم موجب آزار و اذیت دیگران می‌شود (روس بی، فورستر، بیگلان و متزلر، 2005). 2-3- تحقیقات پیشین در خصوص ارتباط تعارضات و کشمکش های والدین با سازگاری فرزندان کدیور و همکاران (1383)، به بررسی رابطه ساختار تعاملات و عملکرد خانواده با سبک های مقابله با فشارهای روانی در میان دانش آموزان پیش دانشگاهی شهرستان کاشان پرداختند. نتایج تحقیق نشان داد در خانواده هایی که عملکرد تعارضی داشته اند، شیوه مقابله افراد با فشار های روانی نسبت به خانواده هایی که عملکرد تعادلی داشته اند متفاوت بوده است. در این تحقیق مانند بسیاری از پژوهشهای مشابه مشخص شد که فشارهای روانی در خانواده های هسته ای بیشتر است و افراد خانواده های گسترده رفتار های مقابله ای بهتری در مقابل نقش ها از خود نشان می دهند. فالن و همکاران (1993)، پس از انجام پژوهشی در زمینه کارکرد خانواده و نحوه کنار آمدن دانش آموزان یازده تا چهارده ساله در استرالیا گزارش کردند که جنسیت عاملی تعیین کننده در چگونگی کنار آمدن افراد با منازعات خانواده است. نتایج نشان داد که در اشکال مختلف خانواده از جمله خانواده گسسته و خانواده کامل، پسرها و دخترها به طور متناوب به مسائل خانوادگی واکنش نشان می دهند. پسرها بیشتر مشکلات را نادیده می گیرند. این امر نشان دهنده این واقعیت است که بدون توجه به نوع مشکل، عامل جنسیت، در انتخاب نوع خاصی از شیوه مقابله با منازعات نقش عمده ای بازی می کند. چلبی و رسول زاده (1381)، مطالعه ای در مورد خشونت علیه کودکان با استفاده از روش پیمایشی بر روی 300 خانواده شهری در تهران انجام داده اند. یافته های این پژوهش نشان می دهد که در مجموع میزان خشونت مادران بطور متوسط اندکی بیشتر از خشونتی است که پدران علیه کودکان اعمال می کنند. در این میان سهم خشونت عاطفی و بی توجهی بیشتر از سهم خشونت جسمانی است. نتایج تحقیق نشان داد که سهم پدران از خشونت جسمانی شدید مثل کتک زدن تا حدودی بیشتر از سهم مادران است. نتایج مطالعه گویای این واقعیت است که خشونت علیه کودکان در بین تمامی طبقات جامعه کم و بیش رواج دارد. زنگنه (1380)، به بررسی و شناخت تأثیر عوامل جمعیت شناختی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تبیین خشونت شوهران علیه زنان در خانواده پرداخته است. داده های مورد نیاز از طریق پرسشنامه خود گزارشی و با شیوه نمونه گیری تصادفی قشر بندی شده چند مرحله ای، از یک نمونه 530 نفری از زنان متأهل ساکن شهر بوشهر که طول مدت ازدواج آنان بیش از یک سال بود، جمع آوری شده است. نتایج حاصله نشان داد که متغیرهای سن زن و شوهر، سن ازدواج زن و شوهر، طول مدت ازدواج زوجین، تعداد فرزندان، میزان پای بندی زوجین به اعتقادات دینی، میزان آزادی زوجین در انتخاب همسر، میزان تحصیلات زن و درآمد شوهر دارای رابطه معکوس و معنی دار با انواع خشونت شوهران علیه زنان (روانی، فیزیکی، اجتماعی و اقتصادی) می باشند. باسل و همکاران در سال 2007، تحقیقی را در مورد رفتارهای خشونت آمیز همسران در شهر نیویورک انجام داده اند. این تحقیق با روش پیمایشی بر روی نمونه ای به حجم 356 نفر انجام شد و داده های آن با استفاده از رگرسیون لجستیک مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج این تحقیق که در آن از مقیاس استروس استفاده شده بود، نشان داد که 38 درصد همسران در شش ماه گذشته زندگی خود به نوعی دچار خشونت در رفتار خود شده اند. برخوردهای فیزیکی همسران 27 درصد و تعارضات کلامی 10 درصد بوده است. در این تحقیق بین رفتارهای خشونت آمیز مردان و مصرف مواد مخدر از سوی آنان رابطه معنی دار مشاهده شده است (باسل و دیگران، 2007). مقدس در پژوهشی با عنوان "طبقات اجتماعی و شیوه های حل مسأله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز" در پی یافتن مسائل و مشکلات همسران و چگونگی حل آنها در طبقات اجتماعی مختلف در سال 1387 برآمده است. نمونه آماری این تحقیق 50 خانواده با توجه به نظریه بوردیو بر حسب دسترسی آنها به منابع مادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادی انتخاب شده اند. در این پژوهش میدانی با 50 زن متأهل مصاحبه عمیق به عمل آمده و نتیجه این شده که بیشتر مسائل همسران در طبقات بالا عاطفی، در طبقات پایین ابزاری و در طبقات متوسط تلفیقی از عاطفی و ابزاری بوده است. طبقات بالا برای حل مشکلات سعی در ترمیم عاطفی از طریق سرمایه مادی دارند. طبقات پایین بیشتر از راه حل های فیزیکی و ابزاری استفاده می کنند و طبقات متوسط بیشتر از سرمایه فرهنگی و اجتماعی برای حل مشکلات سود می برند (مقدس، 19:1387). ریاحی و همکارانش در یک تحقیق پیمایشی، 364 نفر از همسرانی را که به علت افزایش اختلاف و تعارضاتشان به دادگاه خانواده در شهر کرمانشاه مراجعه کرده بودند را در سال 1386 مورد مطالعه قرار دادند. در این پژوهش، این نتیجه حاصل شد که دخالت دیگران در زندگی همسران و برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر به شکل مستقیم و متغیرهایی از قبیل تفاوت سنی همسران، تفاوت تحصیل و تفاوت عقاید آنان به شکل غیر مستقیم از طریق تأثیر بر میزان برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر در شدت یافتن اختلافات و گرایش آنان به سوی جدایی نقش داشته اند. نتایج این تحقیق نشان داد که نزدیک به 9 درصد پاسخگویان گرایش قوی و نیمی از آنان گرایش متوسط نسبت به جدایی و طلاق داشته اند (ریاحی و دیگران، 140:1386-109). صدق آمیز در سال 1376 پژوهشی تحت عنوان "بررسی عوامل مؤثر بر سازگاری زناشویی در شهر شیراز" بر روی نمونه ای از 577 خانوار انجام داده است. در این تحقیق پاسخگویان او را زنان تشکیل می دهند. او در این پژوهش به نتایج زیر دست یافته است: بین سن زن و سازگاری زناشویی رابطه منفی وجود دارد. همچنین هر چه سن مردان بالاتر رود، سازگاری زناشویی کاهش می یابد، (بین تحصیلات زن و سازگاری (44/0)، تحصیلات مرد و سازگاری (45/0)، سن زن هنگام ازدواج (33/0)، منزلت شغلی مرد (39/0) و سازگاری زناشویی همبستگی مثبت و معنی دار وجود دارد. فاصله سنی زوجین و تعداد فرزندان با سازگاری رابطه منفی دارد (به ترتیب24/0-42/0و 28/0r=). مجموع متغیرهای تحصیلات مرد، تعداد فرزند، شغل مرد و تفاوت سنی 53 درصد تغییرات در سازگاری را تبیین می کند و 47 درصد دیگر به عوامل غیر از این ها بستگی دارد (صدق آمیز، 1376). فهیمی در سال 1362 در پژوهشی به بررسی رابطه بين ميزان رضايت زناشويي والدين و افسردگي فرزندان نوجوان آنها پرداخته است. یافته های پژوهش نشان داد كه: بين ميزان رضايت زناشويي پدران و مادران با ميزان افسردگي فرزندان پسر و دختر آنها رابطه منفي معني داري وجود دارد. نتايج تحليل رگرسيون براي پيش بيني افسردگي فرزندان پسر از روي رضايت زناشويي پدر و مادر آنها نشان مي دهد، از مجموع (1/22 درصد) واريانس افسردگي فرزندان پسر، بيشترين سهم (9/21 درصد) مربوط به رضايت زناشويي پدر و كمترين سهم (2/0درصد) مربوط به رضايت زناشويي مادر مي باشد. همچنين نتايج تحليل رگرسيون براي پيش بيني افسردگي فرزندان دختر از روي رضايت زناشويي پدر و مادر آنها نشان مي دهد، از مجموع (8/33 درصد) واريانس افسردگي فرزندان دختر بيشترين سهم (7/31 درصد) مربوط به رضايت زناشويي مادر و كمترين سهم (1/2 درصد) مربوط به رضايت زناشويي پدر مي باشد. همچنين بين رضايت زناشويي پدر و رضايت زناشويي مادر رابطه معني داري وجود دارد و در آزمون ‏‎t‎‏ نيز تفاوت معني داري بين رضايت زناشويي پدر و زناشويي مادر وجود ندارد. و بين افسردگي دختران و افسردگي پسران نيز تفاوت معني داري وجود ندارد (فهیمی، 1362). نوروزی در سال 1384در پژوهشی به بررسی تأثیر سبک های رفتاری خانواده بر وضعیت روانی دانش آموزان و همچنین بر نگرش آنان به روابط انسانی در مدرسه پرداخته است. این پژوهش بر روي يک نمونه 1522 نفري از دانش آموزان دوره راهنمايي و متوسط عمومي و پيش دانشگاهي استان تهران انجام شده، با مطالعه پنج سبک رفتاري خانواده (يعني خانواده منسجم و صميمي، خانواده پاسخگو، خانواده بي تفاوت، خانواده مستبد، و خانواده آشفته) در پي پاسخگويي به اين سؤال بوده است که هر يک از انواع خانواده هاي مذکور چه تأثيري بر وضيعت رواني و بر نگرش نوجوانان و جوانان مدارس راهنمايي و دبيرستاني نسبت به نوع رفتار اولياي مدارس با دانش آموزان دارند. براي سنجش عامل رواني، وضعيت متعادل فرد از لحاظ فاقد بودن پنج ويژگي اضطراب، افسردگي، پرخاشگري، نگرشهاي ضد اجتماعي و روحيه خلافکاري معيار قضاوت قرار گرفته است. همچنين پنج متغير سن، جنس، سطح تحصيلي، وضعيت اقتصادي، و وضعيت فرهنگي دانش آموزان نيز به عنوان متغيرهاي زمينه اي بررسي شده است. نتايج تحقيق حاکي از تأثير مثبت سبک رفتاري خانواده هاي منسجم و صميمي و خانواده هاي پاسخگو و تأثير منفي سبک رفتاري خانواده هاي بي تفاوت و مستبد و آشفته بر سلامت رواني دانش آموزان و نگرش آنان به روابط انساني در مدرسه است (نوروزی، 1384). نوری در سال 1386 در پژوهشی به بررسی رابطه ويژگيهاي خانواده با سلامت رواني دانش‌آموزان دختر پرداخته است. تحقيق از نوع مورد شاهدي است و هدف آن بررسي فرضيه‌هاي عدم ارضاي نوجوانان دانش‌آموز در محيط خانواده‌هاي نابسامان و ارتباط آن با اضطراب، افسردگي، پرخاشگري، وسواس و... مي‌باشد. آزمودني‌ها 80 نوجوان دختر دانش‌آموز سال سوم تجربي دبيرستان‌هاي تهران بودند كه نيمي ديگر بعنوان گروه شاهد انتخاب شده‌اند. گزينش آزمودني‌ها با روش غربالگري و به كمك آزمون اطلاعاتي صورت گرفته است و از آزمون SCL-90 براي بررسي فرضيه‌ها استفاده شده است. نتايج حاصل نشان‌دهنده تفاوت معني‌داري بين گروههاي مورد و شاهد مي‌باشد (نوری، 1386). مرادی در سال 1365به بررسی وضعيت اختلالات رفتاري پرخاشگري دانش‌آموزان تهراني در ارتباط با خصوصيت شخصيتي آنها، وضعيت تحصيلي، ساخت خانواده و وضعيت رشدي و تربيتي آنهاپرداخته است. اين بررسي، به روش پيمايشي و با استفاده از پرسشنامه، مشاهده منظم، مصاحبه، آزمون هوشي، آزمون شخصيت از 80 تن از دانش‌آموزان مدارس تهران انجام گرفته است. اهم يافته‌ها نشان مي‌دهد كه نوجوانان پرخاشگر مبتلا به يكي از عادات مرضي هستند و داراي ضعف قدرت خلاقيت، پايين بودن سطح توجه و دقت، خودمختاري و استقلال، ناسازگاري، قدرت خودنمايي، عيب‌جويي و تغييرات و نوسان‌هاي خلقي هستند. وضع تحصيلي شاگردان پرخاشگر نسبتاً پايين است. 30 درصد از آنها به نوعي با فقدان يكي از والدين يا هر دو روبه‌رو هستند. متوسط سواد و درآمد والدين دانش‌آموزان پرخاشگر در سطح عمومي جامعه كمتر است و ميانگين جمعيت خانواده آنها بيش از متوسط جمعيت كشور است. 24 درصد آنان دچار نابهنجاري گويايي در هنگام تكلم هستند. 57 درصد آنان در خانه با ساير افراد خانواده به دعوا مي‌گذرانند. افراد پرخاشگر معمولاً به نحوي مورد تنبيه واقع مي‌شوند. عمده مشكلات خانواده‌هاي آنها مشكلات مالي، مشكلات مربوط به دانش‌آموزان، اختلافات ، فقدان والدين و بيماري است (مرادی، 1365). صمدی (1380)، پژوهشی با عنوان"بررسي تأثير تعارضات خانوادگي در بروز نوع اختلالات رفتاري دانش آموزان دختر دوره راهنمايي شهر تهران" هفت فرضيه را مورد بررسي قرار داده است. یافته های پژوهش نشان داد: شيوع اختلالات رفتاري در دانش آموزاني كه تعارضات خانوادگي دارند بيشتر از دانش آموزاني است كه تعارضات خانوادگي ندارند. بين تعارضات خانوادگي و افسردگي، بیش فعالی، مشکلات یادگیری، مشکلات روان- تنی و پرخاشگری دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد. فرمهینی فراهانی در سال 1375به بررسي رابطه پرخاشگري دانش آموزان پسر با ساخت خانواده در مدارس ابتدایی شهر تهران پرداخته است. اين بررسي به روش پيمايشي و با استفاده از پرسشنامه، مصاحبه منظم (مصاحبه با مربيان - مادران)، آزمون‌هاي هوشي ريون از ميان 147 دانش‌آموز پرخاشگر پسر در مدارس ابتدايي تهران انجام گرفته است. اهم نتايج نشان مي‌دهد كه كل اختلالات رفتاري در ميان دانش‌آموز پسر كلاس‌هاي سوم تا پنجم دبستان 48/36 در هزار است. 6 درصد جامعه نمونه بدون پدر، 2/2 درصد بدون مادر، 1 درصد داراي ناپدري و 7/4 درصد داراي نامادري هستند. 26/7 درصد از والدين داراي ارتباط خانوادگي مي‌باشند و 26/1 درصد پدران بيماري جسماني و 14/8 درصد از پدران و 12/2 درصد از مادران مشكلات رواني و عصبي دارند. 12/6 درصد از مادران در طول بارداري ناراحتي‌هاي جسماني و 17/9 درصد ناراحتي‌هاي عصبي داشتند. 2/1 درصد پدران بيكار، 31/9 درصد كارگر، 30 درصد كارمند و 36/2 درصد شاغل آزاد و 93 درصد مادران خانه‌دار هستند. 25/6 درصد از پدران و 3/44 درصد مادران بي‌سوادند. بعد خانوار آنها به طور ميانگين 7 نفر است. 05/79 درصد خانواده‌ها مشاجره لفظي و 95/7 درصد اقدام به تنبيه مي‌كنند. وضعيت تحصيلي دانش‌آموزان پايين‌تر از همكلاسي‌هاي خود است. جنایی در سال 1380، در پژوهشی به بررسی رابطه تعاملات درون خانواده با سلامت روان دانش آموزان پايه سوم دوره راهنمايي پرداخته است. تحليل آماري بر روي داده هاي پژوهش به نتايجي دست يافته است كه مهمترين آنها عبارتند از: در تعامل بين خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معنا داري مشاهده شده است، بين ميزان احساس دلبستگي و همبستگي خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معناداري وجود دارد. بنابراين نحوه روابط والدين و فرزندان با يكديگر و در واقع تعامل خانواده نشان دهنده ميزان سلامت دانش آموزان مي باشد. مؤمنی در سال 1390 در پژوهشی به بررسی رابطه تعارض ادراک شده والدین با عزت نفس و سلامت روان نوجوانان پرداخته است. تحليل داده ها نشان داد كه چهار بعد سلامت روان با تعارض ادراك شده والديني رابطه مثبت دارد. قره باغی و همکاران درسال 1385 در پژوهشی به بررسی نظریه شناختی استرس یعنی رابطه استرس- ارزیابی- مقابله شناختی و نقش این رابطه در مشکلات عاطفی - رفتاری و سلامت جسمی و روانی - اجتماعی در کودکان پرداخته اند. در این پژوهش، کودکان به پرسشنامه ادراک کودک از تعارض والدین، مادران به پرسشنامه های خصومت آشکار اولری- پورتر و سلامت کودک و مادران و معلمان به پرسشنامه تواناییها و مشکلات کودک پاسخ دادند. نتایج نشان دهنده رابطه معنادار بین تعارض زناشویی با ارزیابی منفی کودک از تعارض والدین و مقابله شناختی کودک است. همچنین رابطه معنادار بین تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی کودک از تعارض والدین با نشانه های آسیب شناختی و سلامت کودک بدست آمد. علاوه بر روابط مستقیم، نقش تعاملی تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی تعارض والدین در نشانه های آسیب شناختی کودک نیز مورد تأیید قرار گرفت. نتایج این پژوهش در قالب الگوی چارچوب شناختی مبتنی بر بافت، نظریه شناختی استرس و رویکرد سیستمی در آسیب شناسی تحولی، تأیید کننده نقش مستقل و تعاملی دو عامل خطر تعارض زناشویی و ارزیابی های شناختی منفی کودک در پیش بینی مشکلات آسیب شناختی روانی و کاهش سلامت کودکان است (قره باغی وهمکاران، 1385). اسفندیاری، بهارودین و نوذری (2009)، در پژوهشي با عنوان رابطه بین درگیری های بین والدین و مشکلات رفتاری بیرونی در میان نوجوانان، به بررسی درگیری های بین والدین که مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان را تحت تأثیر قرار داده است پرداخته اند. یافته های این پژوهش درگیری بین والدين را به عنوان یک عامل کمک کننده به مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان نشان داده است. خشونت والدين اثرات شدیدی بر روی کودکان و نوجوانان خود دارد. مشکلات رفتاری کودکان و و نوجوانان می تواند منعکس کننده رفتار والدين باشد. بر اساس نظریه کنش خانواده، درگیری بین والدين، نقش مهمی در توسعه عوامل استرس زا ایفا می کند. این استرس می تواند، اعضاء خانواده را درگیر، و روابط بین آنها را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین عدم تقابل بین اعضاء خانواده می تواند بسیاری از مشکلات را برای آنها، بویژه برای نوجوانان ایجاد کند. همچنین اشر (2005)، در مقاله ای با عنوان اثر تعارض والدین بر کودکان، به این موضوع پرداخته که امروزه انسانها به هر گونه حوادث بیرونی و طبیعی جهت کمک به کودکان، واکنش نشان می دهند، اما از آنچه که کودکان از تعارض بین والدین خود رنج می برند و قلب و روح و روان آنها را آزار می دهد، آنچنان اهمیت نمی دهند. وی اشاره می کند که فرزندانی که در معرض چنین تعارضی هستند، همیشه از ترس و خجالتی بودن عمیقاً نگران هستند. همچنین اشر، درگیری بین پدر و مادر را به عنوان خطرناک ترین عامل بروز استرس، پرخاشگری و عدم اعتماد به نفس در زندگی کودکان می داند. همچنین بهارودین و اسفندیاری (2009، 2008)، در پژوهشی به بررسی اثر تعارض والدین بر رفتار پسرانشان پرداخته اند. در این پژوهش ویژگی های مشترک رفتار تعارضی در خانواده بررسی شده است. یافته ها حاکی از آن بود که ترکیبی از فاکتورهایی مانند زمینه خانوادگی، طبقه اجتماعی، بیکاری، سطح پایین تحصیلات، تعداد فرزندان، سن و نژاد، و همچنین استرس به طور کلی، نقش مهمی در داشتن رفتاری تعارضی ایفا می کند. کشمکش در آن خانواده ای یافت می شود که عزت نفس اعضای خانواده کاهش یافته و همچنین استرس، افسردگی و گاهی اوقات اقدام به خودکشی نیز در آن خانواده وجود دارد. واقعیت این است که " بايستي مدل هاي جایگزینی ديگري، جایگزین رفتارهاي فعلي والدين در ازدواج، برخورد با همسران و نقش والدین در مبارزه با مجموعه عناصر تنبیهی و انحصارگرا شود". اعتماد به نفس یک شاخص خوبی از کیفیت روابط و مناسبات افراد است. کسانی که در ارزیابی عزت نفس، در رتبه پايين هستند، معمولا در روابط شان بيشتر درگیر مي شوند، در حالی که کسانی که امتياز بالاتري کسب کرده اند، از آنها یک رابطه سالم با شریک زندگی خود گزارش شده است. یافته های پژوهش در پرسشنامه ها نشان می دهد که افرادی که مورد آزار قرار نگرفته اند دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند نسبت به افرادی که مورد آزار قرار گرفته اند. دیویس و همکاران (1998)، در پژوهشي با عنوان پاسخهای کودکان به کشمکش والدین و تأثير آن بر سازگاری فرزندان، به بررسي اين موضوع پرداخته اند. دراین پژوهش به بررسی الگوهای پاسخ کودکان به کشمکش والدین و ارزیابی عملکرد کودکان پرداخته است. اين پژوهش بر روي 3 نوع پاسخ کودک و ارتباط آنها با افسردگی و رفتار پرخاشگرانه تمرکز دارد. مشاهدات به صورت مستقیم و بر اساس داده های پرسشنامه بر روی 156 خانواده داراي پدر و مادر جمع آوری شده است. اين پژوهش نشان مي دهد که رفتار پرخاشگرانه، قویترین رابطه ترتیبی با کشمکش بین والدین و قوی ترین رابطه پیش بینی با افزایش عملکرد پرخاشگرانه کودکان را دارد. تفاوت های جنسیتی در الگوهای پاسخ پرخاشگرانه کودکان نقش دارد. بدين ترتيب در این نتایج، رابطه بین پاسخ های کودک و افزایش عملکرد افسردگی، ضعیف تر از کسانی که عملکرد پرخاشگرانه داشتند، بوده است. نتایج بررسی الگوهای پاسخ کودک، به عنوان یک موضوع بالقوه سرشار از موضوعات جدید، برای درک بهتر تأثير خانواده بر هر دو عامل پرخاشگري و افسردگی در کودکان بودند. ربکا تکاکا (2009)، در پژوهشي به بررسي کشمکش های والدین و تأثير آن بر پيشرفت کودکان پرداخته است. در اين مقاله با بررسی مطالعات مختلفی از سال 2000 تا 2009، به درگیری های پدر و مادر و تأثير منفي که بر رشد فرزندان مي تواند داشته باشد، مي پردازد. مشکلات دروني و بيروني کودکان در اثر روابط مضر والدين توسعه مي يابند. کودکان، وقتي که در معرض کشمکش های بین پدر و مادر قرار مي گيرند، مشکلات روانی، رفتاری، عاطفی، شناختی، فیزیکی و اجتماعی آنان گسترش مي يابد. دراين پژوهش مشخص شده است که درگیری های والدین بر ​​عملکرد تحصیلی کودکان و همچنين رابطه والدين و کودک تأثیر می گذارد و در نتیجه بر نحوه درک روابط کودکان در آینده نيز تأثیر گذار مي باشد. کودکانی که مشاجره و جدایی والدين را تجربه کرده اند، تعهدات کمتر و به تبع آن، اعتماد به نفس کمتری نیز در آینده، در ازدواج خود دارند. وقتی فرزندان شاهد درگیری های مدام بین والدین خود هستند، ممکن است از این تعارض و روابط ناکارآمد الگو شده، پيروي کنند. کودکان با تماشای درگیری های روزانه بین والدين خود، ممکن است فکر کنند که اين يک شیوه رفتاری درست است و همين رفتار پدر و مادر خود را دنبال کنند. درگیری های بين پدر و مادر، بر ​​رابطه آنها و کودک مؤثر بوده و در نتیجه، دلبستگی کودک به پدر و مادري که علائم افسردگی و پرخاشگرانه را در آنها افزایش داده است، تأثيرگذار خواهد بود. اين تحقیقات همچنین نشان مي دهد که پرخاشگری ناشی از درگیری های والدین، برارتباط کودکان با همسالان خود و مشکلات رفتاری در نوجواني تأثیر مي گذارد. از لحاظ فیزیکی نيز، تعارض والدین بر اضطراب و ناامنی در کودکان که بیشتر در خواب و يا دیگر مشکلات سلامتی ظاهر مي شود، ارتباط دارد. لی چونگ یونگ (2010)، در مقاله ای با عنوان واکنش کودکان به تعارض والدین، به بررسی رابطه بین تغییرات فیزیولوژیکی کودکان و ویژگی های تضاد والدین، به منظور توسعه یک روند، که در آن چنین اطلاعاتی می تواند در اختیار خانواده ها، برای درمان قرار گیرد، می پردازد. در این پژوهش، کودکانی از 20 خانواده در معرض تضاد والدین خود قرار داده شدند، در حالی که برانگیختگی این کودکان از طریق رسانایی پوستی و سنسورهای تعداد ضربان قلب اندازه گیری می شد. در این پژوهش مشخص شد که صرف نظر از موضوع بحث، 80 درصد از آن زمان که والدین داشتند از یکدیگر شکایت می کردند و رفتار مناسبی نداشتند، کودک نیز به همین میزان و ترتیب (80 درصد)، حتی در حالت سکوت خود، در حال پاسخ دادن به تنش بین فردی پدر و مادرش، بوده است. یکی از بزرگترین و مهمترین پژوهش‌ها درباره خشونت خانگی در ایران، یک طرح ملی است که در سال 1382و توسط دفتر امور اجتماعی وزارت کشور و مرکز مشارکت امور زنان ریاست جمهوری، اجرا شد. صدها پژوهشگر و پرسشگر در قالب این طرح در ۲۸ استان کشور به بررسی پدیده خشونت خانگی و بیشتر خشونت علیه زنان پرداخته اند. گزارش نهایی این طرح شامل یافته‌های تکان دهنده‌ای درباره خشونت خانگی علیه زنان در شهرهای مختلف ایران است. مجری این طرح ملی، برای توصیف ابعاد خشونت خانگی علیه زنان در ایران، انواع مختلف آن را در هشت گروه تقسیم بندی کرده است: خشونت‌های زبانی، روانی، فیزیکی، حقوقی، جنسی، اقتصادی، فکری و آموزشی و مخاطرات. آمارهای این طرح ملی نشان می‌دهد که ۶۶ درصد زنان ایرانی، از اول زندگی مشترکشان تاکنون، حداقل یکبار مورد خشونت قرا گرفته‌اند. با این حال میزان و انواع خشونت خانگی در استان‌های مختلف ایران از تنوع و تفاوتهای زیاد و معناداری برخوردار است .پژوهشگران این طرح ملی برای اندازه‌گیری شاخص کلی خشونت خانگی علیه زنان در ایران از ۴۵ مقیاس یا ” گویه” استفاده کرده‌اند که تعدادی از آنها عبارتند از: به کاربردن کلمات رکیک، بهانه‌گیری های پی در پی، داد وفریاد و بد اخلاقی، ایجاد فشارهای روحی با رفتار تحکم آمیز، تهدید به کشتن، محروم کردن از غذا، کتک‌ کاری، مجبور کردن به کارهای خلاف عرف و شرع و قانون، جلوگیری از استقلال مالی و مجبور کردن به دیدن عکس و فیلم‌های خلاف اخلاق عمومی یا اجبار به روابط زناشویی ناخواسته می باشد. بر اساس یافته‌های این پژوهش ملی، در مجموع تمامی افراد مورد مطالعه در سطح ملی به طور متوسط ۷/۴ مورد از گونه‌های متفاوت (۴۵ مورد) خشونت خانگی را تجربه کرده‌اند. این میانگین برای افراد درگیر در خشونت خانگی ۱/۷ است. معنای این آمار این است که هر زنی که در طول زندگی مشترک خود تاکنون با خشونت خانگی درگیر بوده، به طور متوسط هفت مورد از انواع این خشونت‌ها را تجربه کرده است .زنان ایران در میان انواع نه گانه خشونت خانگی رتبه نخست را در خشونت روانی و کلامی و رتبه آخر را در خشونت جنسی به دست آورده اند. یافته‌های تحقیق در ارتباط با عوامل مؤثر بر خشونت خانگی نشان می‌دهد که وضعیت تحصیلی نیز بر میزان همسرآزاری تأثیر دارد. زنان بی‌سواد بیشترین و زنان دارای فوق دیپلم و لیسانس کمترین خشونت را از اول زندگی مشترک خود تجربه کرده‌اند. یافته‌های همین تحقیق نشان می‌دهد که میزان تأثیر سن و همچنین شاغل و یا غیر شاغل بودن زن بر خشونت خانگی علیه زنان از تنوع و تفاوت‌های قابل توجهی برخوردار است. زنان ۵۵ تا ۵۹ ساله بالاترین و زنان ۲۰ تا ۲۴ ساله پائین‌ترین مورد وقوع خشونت را در زندگی مشترک خود داشته‌اند. زنان غیر شاغل نیز بیشتر و زنان شاغل کمتر خشونت را تجربه کرده‌اند .پژوهش ملی بررسی خشونت خانگی میزان تأثیر شغل، درآمد ماهیانه خانوار، زبان مادری و محل بزرگ شدن را بر خشونت خانگی مورد ارزیابی قرار داده است که روشن شد ارتباط معناداری بین آنها وجود دارد، به این ترتیب که کارگران کشاورزی از اول زندگی مشترک تاکنون بیشترین و کارمندان و متخصصان عالی رتبه کمترین خشونت را درباره همسران خود انجام داده‌اند .خانواده‌هایی که میزان هزینه ماهانه آنها زیر ۷۵ هزار تومان بوده بالاترین میزان خشونت را تجربه کرده‌اند و آنها که بین ۲۲۶ تا ۳۰۰ هزار تومان هزینه داشته‌اند، کمترین میزان خشونت را داشته اند. منابع فارسی ادبی، حسین (1379). تئوري رشد خانواده. تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا. استوار، فرامرز (1382). بررسی رابطه بین سبک دلبستگی و روابط جنسی فرا زناشویی در بین زنان بازداشت شده در مرکز مبارزه با مفاسد اجتماعی شهر تهران. خانواده پژوهی، سال 4، شماره 14، ص 143-133. اسلامی نسب، علی (1386). مقايسه تعارضات زناشويي زنان متقاضي طلاق با زنان مراجعه كننده براي مشاوره زناشويي. پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت معلم. اعزازی، شهلا (1382). جامعه شناسی خانواده، با تأکید بر نقش، ساختار و کارکرد خانواده در دوران معاصر. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. اقلیما، مصطفی (1391). طبقات اجتماعی و شیوه های حل مسأله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز. مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره دوم، شماره 1، ص 33-19. باقرپور، علی و کماچالی، مجید (1384). زنان و تحولات ساختاری خانواده در عصر جهانی شدن. پژوهش زنان، دوره 2، شماره 2، ص 166-153. براتی، طاهره (1385). تأثیرات تعارضات زناشویی بر روابط متقابل زن و شوهر، پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره، دانشگاه آزاد رودهن. بردبار، علی (1386). سوء مصرف مواد و خشونت خانوادگی. مجله اصلاح و تربیت، جلد هفتم، شماره 84، ص 25. بوژمهرانی، ابراهیم (1389). رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه و سبک دلبستگی در زنان دارای خیانت زناشویی. فصلنامه زن و جامعه، سال 2، شماره 1، ص 36-21. بیابان گرد، اسماعیل (1382). روشهای افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان. تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان. بین، روبرت و کلمز، هریس (2005). روشهای تقویت عزت نفس نوجوانان. ترجمه: علیپور (1386). مشهد: به نشر. ثنایی، باقر و همکاران (1387). مقیاس های سنجش خانواده و ازدواج. تهران: انتشارات بعثت. جلالی طهرانی، محمدمحسن (1382). بهداشت روانی. جزوه کلاسی، دانشگاه فردوسی مشهد. جنایی، احمد (1380). بررسي رابطه تعاملات درون خانواده با سلامت روان دانش آموزان پایه سوم راهنمایی، پایان نامه کارشناسی ارشد. چلبی، مسعود و رسول زاده اقدم، صمد (1381). آثار نظم و تضاد خانواده بر خشونت علیه کودکان. مجله جامعه شناسی ایران، دوره چهارم، شماره 2، ص 54-26. حسینی، مریم (1390 ). بررسی رابطه الگوهای ارتباطی ازدواج و میزان رضایت مندی زناشویی زوجین شاغل در دانشگاه اصفهان. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 2، ص 120-109. حمیدی، سعید (1382). روانشناسی بی وفایی و خیانت. تهران، هنرسرای اندیشه. خدارحیمی، سیامک (1384). مفهوم سلامت روان شناختی (چاپ اول). مشهد: انتشارات جاودان خرد. دهقان، فاطمه (1380). مقایسه تعارضات زناشویی زنان متقاضی طلاق با زنان مراجعه کننده برای مشاوره زناشویی. پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره، دانشگاه تربیت معلم. رجبی، غلامرضا و بهلول، نسرین (1386). سنجش پایایی و روایی مقیاس عزت نفس روزنبرگ در دانشجویان سال اول دانشگاه شهید چمران. پژوهش های تربیتی و روانشناختی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان، سال سوم، شماره 2، شماره پیاپی 8، ص 48-33. ریاحی، محمد اسماعیل؛ علیوردی نیا، اکبر و بهرامی، سیاوش (1386). تحلیل جامعه شناختی میزان گرایش به طلاق. پژوهش زنان، دوره 5، شماره 3، ص 140-109. زنگنه، محمد(1380). بررسی جامعه شناختی عوامل مؤثر بر خشونت شوهران علیه زنان در خانواده، مطالعه موردی: شهر بوشهر. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز، بخش جامعه شناسی. ساروخانی، باقر (1382). جامعه شناسی خانواده. تهران: انتشارات پیام نور. سالکي، کوروش و کيخاني، علی (1385). ستاد بررسي وضعيت سلامت رواني دانشجويان علوم پزشکي ايلام. مجلة دانشگاه علوم پزشکي ايلام، سال دهم ، ص 35-34. سامانی، سیامک (1386). بررسی پایایی و روایی پرسشنامه پرخاشگری باس و پری در ایران. مجله روانپزشکی و روانشناسی ایران، سال سیزدهم، شماره 4، ص 365-359. سليمانيان، علي اكبر(1383). بررسي تأثير تفكرات غير منطقي (براساس رويكرد شناختي) بر نارضايتي زناشويي. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره. دانشگاه تربيت معلم تهران. شاملو، سعید (1379). بهداشت روانی (چاپ هفتم). تهران: انتشارات رشد. شاملو، سعید (1384). روانشناسی شخصیت (چاپ هشتم). تهران: انتشارات رشد. شعاری نژاد، سيد محمدحسين.(1381). شيوه همسرداري، مباني تشكيل خانواده در اسلام. تهران: انتشارات پيام آزادي. شفيعي، حسن؛ صفاري نيا، مجيد (1390). خود شيفتگي، عزت نفس و ابعاد پرخاشگري در نوجوانان. فرهنگ مشاوره و روان درماني،شماره 6، ص 147-121. شکرکن، حمید (1384). روانشناسی اجتماعی تهران، ارسباران. شولتس، دوان (1984). روانشناسی کمال-الگوهای شخصیت سالم. ترجمه: گیتی خوشدل (1370). تهران: انتشارات نشر نو. صادقی، احمد ؛ احمدی، سیداحمد و عابدی، محمدرضا (1381). بررسی اثر بخشی آموزش گروهی مهار خشم به شیوه عقلانی-رفتاری-عاطفی، بر کاهش پرخاشگری. مجله روانشناسی، سال ششم، شماره 1، ص21. صدق آمیز، (1376). بررسی عوامل مؤثر بر سازگاری زناشویی در شهر شیراز. پایان نامه کارشناسی ارشد بخش جامعه شناسی، دانشگاه شیراز. صفری، سعید و فتاح زاده، امیر عباس (1383). گزارش جهانی سلامت سال 2003 موسسه فرهنگی ابن سینای بزرگ. وزارت بهداشت و آموزش پزشکی، صفحه 12. طباطبایی، محمود قاضی؛ محسنی تبریزی، علیرضا و مرجای، هادی ( 1383). خشونت خانگی در ایران. دفتر امور اجتماعی وزارت کشور، ص 50-23. عبادي، مهدی؛ حريرچي، امير محمود؛ شريعتي، محمد ؛ گرمارودي، غلامرضا؛ فاتح، ابوافضل و منتظري، علي (1389). تعيين پايايي و روايي پرسشنامه 12 سوالي سلامت عمومي. مجله پايش ، سال اول، شماره 3. عباس زاده، عباس (1382). گزارش جهانی سلامت سال 2001. سلامت روان: درکی نو، امیدی نو. تهران: موسسه فرهنگی ابن سینای بزرگ. عبداللهی، رضا (1387). بررسی رابطه شیوه فرزند پروری مادران با پرخاشگری فرزندان آنها. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی تهران. عنایت، حلیمه و موحد، مجید (1383). زنان و تحولات ساختاری خانواده در عصر جهانی شدن. پژوهش زنان، دوره 2، شماره 2، ص 166-153. فرانکل، ویکتور (1999). انسان در جستجوی معنا. ترجمه: علی اکبر معارفی (1380)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. فرحبخش، كامران. (1383). مقايسه ميزان اثربخشي مشاوره زناشويي به شیوه شناختی الیس، واقعیت درمانی گلاسر و اختلاطي از آن دو در كاهش تعارضات زناشويي. رساله دكتري دانشگاه علامه طباطبايي، تهران. فرقانی، آیت اله و رییسی، اصغر (1385). پرخاشگری کودکان و ارتباط آن با ساخت خانواده. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت معلم تهران. فرمهینی فراهانی، محسن (1375 ). بررسی رابطه پرخاشگری دانش آموزان پسر با ساخت خانواده در مدارس ابتدایی شهر تهران، دانشکده پزشکی تهران. فهیمی، یاسمین (1362). بررسی رابطه بین میزان رضایت زناشویی والدین و افسردگی فرزندان، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی. قرباني، كوروش. (1384). تأثير زوج درماني به شيوه درمان عقلاني ـ هيجاني رفتاري بر تعارضات و افكار غيرمنطقي زوجين مراجعه كننده به مراكز مشاوره شهر اصفهان. پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه اصفهان. قره باغی، فاطمه و وفایی، مریم (1385). تعارض زناشویی، ارزیابی و مقابله شناختی کودک با تعارضات والدین و نشانه های آسیب شناختی و سلامت کودک. پژوهش در سلامت روانشناختی، شماره 5، ص 60-49. کدیور، پروین؛ اسلامی، عبداله و فراهانی، محمد نقی (1383). بررسی رابطه ساختار تعاملات خانواده ( عملکرد خانواده) با سبک های مقابله با فشارهای روانی و تفاوتهای جنسی در دانش آموزان پیش دانشگاهی. مجله روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تربیت معلم، سال سی و چهارم، شماره2، ص 123-97. گنجی، حمزه (1376). بهداشت روانی (چاپ اول). تهران: انتشارات ارسباران. اللهوردیان، خلیل (1384). ازدواج و خانواده در ایران. تهران: انتشارات ارون. محسنی، محمد و پوررضا انور، علی (1383). ازدواج و خانواده در ایران. تهران: انتشارات ارون. محمد بیگلو، گیتی (۱۳٩٠). سلامت روان. فصلنامه علمي پژوهش اصول بهداشت رواني، سال سوم، شماره2. مقدس، علی اصغر (1387). طبقات اجتماعی و شیوه های حل مسأله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز. مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره دوم، شماره 1، ص 33-19. مؤمنی،احد (1390). رابطه تعارض ادراک شده والدین با سلامت و عزت نفس نوجوان. دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی ،دانشکده طباطبایی. نجات، سعید (1388). همسران و بی وفایی و خیانت. تهران، انتشارات سخن. نوروزی، تقی (1384). بررسی تاثیر سبک های رفتاری خانواده بر وضعیت روانی دانش آموزان و نگرش آنها به روابط انسانی در مدرسه، فصل نامه روانشناسی، شماره 16، ص 29-3. نوری، خدابخش (1386). بررسی رابطه ویژگی های خانواده با سلامت روانی دانش آموزان دختر. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 2، ص 236 – 221. هزی پاول ماسن، روبرت و همکاران (2001). رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 426 – 425. هوشمندی، محمود (1388). مطالعه مقدماتي نقش آموزش مهارت‌هاي شناختي زندگي زناشويي در تغيير باورهاي ارتباطي دانشجويان. مجله روانشناسي، سال 6، شماره 4، ص 34-26. منابع اینترنتی كردواني، اميرحسين (1389). واكنش كودكان و نوجوانان در برابر خشونت خانگي و لزوم حمايت از آنان. http://www.dadsetani.ir/Portals/dadsetani.ir/PaperAttch/707.htm . تاریخ دسترسی 20/2/1393. منابع لاتین Amato, P.R. & Keith, B. (2000). Parental divorce and the well-being of children: A meta-analysis. Psychological Bulletin, 110: 26-46. Andeson, G.M. (1994). Emotional, cognitive, and family systems mediators of children’s adjustment to interparental conflict. Journal of Family Psychology, 22(6): 843–854. Archer, L.A. (2004). Socioeconomic and coercive power within the family: Correlates of wife and child abuse. Unpublished manuscript. Asher, C. (2005). The Effects of Parent Conflict on Children. What About the Kids?, New York: Hyperion, 2, 11-18. Aumen D. (2007). The Role of self-Esteem as a Buffer and Independent predictor among Variables in Objectification Theory. The Ohio State University. Baharudin, R. & Esfandyari, B. (2008-2009). The Effect Of Parents Conflict On Their Boys Behavior. PHD Research Proposal, UPM, pp. 10-12. Balbi, L.M. (1989). Violence against women: no more excuses. FAM Med, 21: 339-341. Bamister, C.L. & others (2005). Gender and conflict structure in marital interaction: A replication and extension. Journal of Consulting and Clinical Psychology,61(1): 16–27. Baron, R.A. & Richardson, D.R. (1994). Human Aggression (second edition). New York: Plenum press. Bassel, N.; Gilbert, L.; Wu, E.; Chang, M. & Fontdevila, J. (2007). Perpetration of intimate partner violence among men in methadone treatment programs in New York city. American journal of public health, 96(7): 1230. Berry, J.M. & others (2007). The specific affect coding system . Hillsdale, NJ: Erlbaum Associates Inc. Beton kort, M. & others (2006). Studying religious views of newly-matriculated students at Tarbiate Modarres University and its relationship with self-esteem and locus of control. MA. Dissertation .Tehran: Tarbiate Moallem University, College of educational sciences and psychology, 42-50. Bodenmann, G. (2003). Can divorce be prevented by enhancing the coping skills of couples?. Journal of Divorce and Remarriage, 27:177-192. Bonica, C.; Yeshova, K.; Arnold, D.H.; Fisher, P.H. & Zeljo, A. (2003). Relational Aggression and language development in preschoolers. Social Development, 12:551-562. Brandon, N. (2003). Self-esteem psychology. Gharachedagh MI. Tehran: Nakhostin, 20-23. Brenhard, H. & Sheli, W. (2004).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40. Briker, G. & Kelly, B. (1999). Community attitudes to violence against women. Canberra: Office of the Status of Women. Buss, A.H. & Perry, M. (1992).The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology, 63, 452-459 . Buss, A.H. & Durkee, A. (1990). An Inventory for Assessing Different Kinds of Hostility. Journal of consulting psychology, 21, 343-349. Buss, A.H. (1961). The Psychology of Aggression. New York: Wiley. Carlson, B.E. (1998). Outcomes of physical abuse and observation of marital violence among adolescents in placement. Journal of Interpersonal Violence, 6: 526-534. Chafetz, J.S. (2003). Family conflict, the application of slected theories of social conflict to an understanding of conflict within families. Youth & society, 13:157-258 Chez senuski, P., & others (2006). Associations between parents’ marital functioning, maternal parenting quality, maternal emotion and child cortisol levels. International Journal of Behavioral Development,31(3): 218–231. Cicchetti, D. & Toth, S.L. (2000). Developmental perspective on trauma: Theory, research and intervention. Rochester: Rochester University press. Coleman, K. & Straus M. (1998). Relationship among child buse, date abuse, and psychological problems. Journal of Clinical Psychology, 53(4), 319-329. Cooney, T.M. (2000). Young adults relations with parents: The influence of recent parental divorce. Journal of Divorce and the Family, 56:45-56. Cummings, E.M. & Davis, P.T. (2002). Effects of marital conflict on children : Recent advances and emerging themes in process-oriented research. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 43, 31-63. Cummings, E.M. (2006). Parent-adolescent conflict: A developmental approach. Western Journal of Communication, 58: 263-282. David, P. & Farrinton, K. (2009). Family influences on Delinqvency. Journal of Personality and social Psychology, 37-57. Davis, B.T.; Hops, H.; Alpert, A. & Sheeber, L. (1998). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177 Davis, P.T. & Cummings, E.M. (2003). Marital conflict and child adjustment: An emotional security hypothesis. Psychological Bulletin, 116, 387-411. Deli, C.; Carol, F. & others (2005). Applying conservation psychology indecreasing electrical energy consumption andpreserving environment. Int. J. Environ. Res., 3(3):373-378 Dodge, K.A.; Pettit, G.S.; Bates, J.E. & Valente, E. (2003). Social information-processing patterns partially mediate the effect of early physical abuse on later conduct problems. Journal of Abnormal Psychology, 104 , 632- 643. Dorani, K. & Lavasani, M. (2000). Relationship of job satisfaction. self-esteem and mental health: A case study of pre-school teachers at University of Tehran. Psychology and educational sciences journal of University of Tehran, 5(1): 76-98. Dounlen, L.F. & others (2005). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology,26(2): 157–171. Dudley-Grant, G.R.; Halpern, E.; Kaslow, F.W.; Reiss, D. & et al. (2004). Eastern caribbean family psychology with conduct-disordered adolescents from the Virgin Island. American Psychologist, 56:47-57. Edleson, J.L. (2002). Children’s witnessing of adult domestic violence. Journal of Interpersonal Violence, 14(8): 839-870. Efarel, E.N. (2000). Effects of marital conflict on subsequent parent-son interactions. Behavior Therapy, 23: 355-374. El-sheikh, M.; Harger, J. & Whitson, S. (2001). Exposure to parental conflict and children’s adjustment and physical health: The moderating role of vagal tone. Child Development , 72, 1617-1636. Emami, T. (1385). Comparative study of the effectiveness of cognitive-behavioral and parents, education on increased self-esteem of students. Scientific and Research Two Monthly, 13: 2-19. Emery, R.E. (1999). Interparental conflict and the children of discord and divorce. Psychological Bulletin, 92, 310-330. Eroulson, H.K (2001). Men’s aggression toward women: A 10-year panel study. journal of marriage and family, 70: 1169-1187. Esfandyari, B.; Baharudin, R. & Nowzari, L. (2009). The Relationship between Inter-parental Conflicts and Externalizing Behaviour Problems among Adolescents. Department of Human Development & Family Studies, Faculty of Human Ecology, University Putra Malaysia, 43400, 10, 2-4. Fallon, B.; Frycdnberg E. & Boldero, J. (1993). Perception of family climateand adolescence coping. paper presented at 28th annual conference of the austeralian psychological society, India, sept, gold coast. Fantuzzo, J.W.; Depaola, L.M.; Lambert, L.; Martino, T.; Anderson, G. & Sutton, S. (2000). Effects of interparental violence on the psychological adjustment and competencies of young children. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 59: 258-265. Faverz, J. & elson W. (1997). Interpersonal conflict (5th ed). Boston:  McGraw-Hill. Faverz, J. & Elson, E. (1997). Wife-battering - an Australian perspective. J Fam Violence, 8: 229-251. Fergosen, M.& Horud, K. (2006). Study of the effectiveness of cognitive-behavioral therapy and group reality therapy on bad-parented or parentless teenagers. MA. Dissertation. Mashhad: Ferdowsi University of Mashhad, College of educational sciences and psychology, 25-35. Fincham, F. & Beach, S. (1999). Conflict in marriage: implications for working with couples. Annual Review psychology, 50, 47-77. Fincham, F.D. (2003). Marital conflict: correlates, Structure and context. Current Directions in Psychological Science, 12:23-27. Forgass, L.F. (2001). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology, 26, 157-171. Gelles, J.L. (1999). Children’s witnessing of adult domestic violence. Journal of Interpersonal Violence, 14(8): 839-870. Genkaski, M.R. (1991). Domestic violence. Prim Care, 20: 289-304. Glaser, W. (2000). reality therapy : A new approach to psychotherapy. New York: Harper & Row publishers Goode, W. (2000). Force and Violence in the Family. Journal of Marriage and the Family, 33: 624–636. Gordon, D.I. (2005), Organizational Conflicts of Interest: A Growing Integrity Challenge. Journal of Gambling Behavior, 5: 303-312. Goura, J.R. & Slavi, L.E. (1999). A clinical typology of interparental violence in disputed-custody divorces. Am J Orthopsychiatry, 63: 190-199. Graham-Bermann, S.A. & Levendosky, A.A. (1999). The social functioning of pre-school age children whose mothers are emotionally and physically abused. Journal of Emotional Abuse, 1(1): 59-84. Groves, B. (2002). Mental health services for children who witness domestic violence. Domestic Violence and Children, 9, 122-130. Grych, J.H. & Fincham, F.D. (2002). Marital conflict and children's adjustment: A cognitive contextual framework. Psychological Bulletin, 108, 267-290. Halford, W.K. (2001). Brief couple therapy for couples. New York: Gilford publication. Hall, C.S. & Lindzey, G. (1985). Theories of personality (2th edition). New york: London. Halpern, E. (2004). Family psychology from an Israeil perspective. American Psychologist, 56: 58-64. Harris, J.A. (1995). Confirmatory Factor Analysis of the Aggression Questionnaire. Behavioral Research Therapy, 33(8), 991-993. Hornor, G. (2005). Domestic violence and children. Journal of Pediatric Health Care, 19(4), 206-212. Jaffe, P.G.; Wolfe, D.A. & Wilson, S.K. (2003). Children of Battered Women. Newbury Park, CA: Sage. Jef, E. ; Volf, D. & Villson, A. (1990). Methods of boosting self-esteem in children and teenagers. Tehran: Parent Teacher Societies, 52- 68. John, D. & Macarthor, L. (2004). Group treatment of children in shelters for battered women. In A.R. Roberts (ed). Battered women and their families. New York: Springer, pp. 49-61. Kahen, D. (1996). You just don't understand: Women and men in conversation.  New York:  William Morrow and Company. Kar, B. (2002). A research in violence against women in iran. Tehran: Rhoshangaran Co. Kard, L.S. & others (2008). The CES-D scale : Self-Report Depression Scale for research in the general population. applied psychology measurement, 1, 40-383 Kaslow, F.W. (2004). Families and falily psychology at the rmillennium: Intersecting crossroads. American Psychologist, 56: 37-45. Katz, L.F. & Gottman, J.M. (2003). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology, 26, 157-171. Kerig, P.K. (1999). Gender issues in the effects of exposure to violence on children. Journal of Emotional Abuse, 1(3): 87-105 Kermude, H. & Maclin, J. (2001). Domestic violence statistics. September 20th, retrieved from http://www.ojp.usdoj.gov. Kernis, S. & others. (2004). Psychosomatic families: Anorexia nervosa in context. Cambridge, MA: Harvard University Press. Koerner, A.F. & Fitzpatrick, M.A. (2002). Toward the theory of family communication. communication theory, 12(1), 70-91. Koushan M. (2006). mental Hygiene1 (4th ed). Tehran: Andisheh Rafee Publication. Krik, M. & Duj, T. (2000). Conflict management style and marital satisfaction. Journal of Sex and Marital Therapy, 2, 321- 334. Krik, M. & Grout, P. (2003). Prevalence of domestic violence among patients attending a hospital emergency department. Aust NZJ Public Health, 20: 364-368. Lang, R. (1990). Perceptions of abuse: Effects on adult psychological and social adjustment. Child Abuse and Neglect, 20(6), 511-526. Lee, W.Y.; Cheung, B.K.L. & Yung, J.W. (2010). Capturing Children's Response to Parental Conflict and Making Use of It. Family Process, 49,43–58 Linden Field, H. (2006).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40. Linden Field, H. (2006).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40. Mack, R.M. & Snyder, R.C. (2001). The analysis of social conflict-toward an overview and synthesis. New York: Harper & Row. Mahoney, D.L. & Campbell, J.M. (2000). Children witnessing domestic violence: A developmental approach. Clinical Excellence for Nurse Practitioners, 2, 362-369. Marig, J. & Cummings, J. (2004). Measures of personality and social psychological attitudes(Volume I). San Diego: Academic Press. Markman, R.J. (1998). Interpersonal conflict at work: an analysis of behavioral responses. Human Relations, 42: 757-770. Maslow, A.H. (1998). Toward Psychology of being (2th edition). New York: D. Van Nostrand. Moore, T.E. & Pepper, D.J. (2001). Correlates of adjustment in children at risk. Children Exposed to Marital Violence: Theory, Research and Applied Issues. Washington, D.C.: American Psychological Association, pp. 55-93. Noller, D. R. & Fitzpatrick, M.A. (1993). Conflict in Close relationships, edited by H.H. Kelley et al. New York: W. H. Freeman and Company. Ourhusler, R.J. & Adams D.K.  (1997). The handbook of conflict resolution education: A guide to building quality programs in schools. San Francisco:  Jossey-Bass Publishers. Peryut, M. & rubbin, S. (1997). Conflict as a social skill. In Interpersonal processes: New directions in communication research, edited by M. E. Roloff and G. R. Miller, 140-171. Newbury Park, Calif.: Sage Publications. Piez, J.M., & Akroul, L.F. (1998). Effects of marital discord on young children’s peer interaction and health. Developmental Psychology, 25(3): 373–381. Pop, A.E.; McHale, S. & Carey, E. (2004). Increase of self-respect in children and adolescents. Tajali P. Tehran: Roshd, 50-61. Rebecca Thokala, M. (2009). Parental Conflicts: Influences on the Development of Children. A Research Paper Submitted in Partial Fulfillment of the Requirements for the Master of Science Degree, 2, 30-34 Reiss, D.; Richters, J.E.; Radke-Yarrow, M. & Scharff, D. (2004). Children and violenece. New York: Guilford press. Research and Statistics Division (2001). Justice Canada– Catalogue no. 85-002, Vol. 21, No. 6. Rice, L.P. (2003). Intimate relationship marriage and family. California: Cole. Sells, J. & Hargrave, J. (1998). Forgiveness: Review of the theoretical and empirical literature. Journal of Family Therapy, 20, 21-36. Richters, J.E. & Martinez, P. (1999). The NIMH community violenece project: I. Children as victims of and witnesses to violence, Psychiatry, 56: 7-21. Ritzer, G. (2004).The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology, 63, 452-459 . Robbins, S.P. (1998). Organizational Behavior: Concepts, Controversies, Applications (8th Edition). New York: Princeton University Press. Rosenberg, M. (1965). Society and the adolescent self-image. Princeton, NJ: Princeton University Press. Rosenberg, M. (1965). Society and the adolescent self-image. Princeton, NJ: Princeton University Press. Rosmen, A.E. & Hoo, G.W. (2000). The co-occurrence of spousal and physical child abuse: A review and appraisal. Journal of Family Psychology, 12, 578-599. Rusby, J.C.; Forrester, K.K.; Biglan, A. & Metzler, A.C.A. (2005). Relationships between peer harassment and adolescent problem behavior. Journal of early Adolescences., 25(4), 453-465. Sabin, J. (2000). Scial Psychology, New York: Norton. Schud, C.W. & Lich, M. (2004). Black children's adaptive functioning and maladaptive behavior associated with quality of family support. Journal of Multicultural Counseling and Development, 21: 79-87. Sexton, V.C. (1996). Some treatment approaches for family members who jeopardize the compulsive gambler's recovery. Journal of Gambling Behavior, 5: 303-312. Sharf, E. (1996). Artful mediation: Constructive conflict at work. Boulder, Colo.: Cairns Publishing. Shayna A.R.; Anita M.H. & Bruno D.Z. (2004). Cross-National Comparability of the Rosenberg Self-Esteem Scale. University of British Columbia Vancouver, BC, Canada Poster persented at the 112th convention of the American Psychological Association july, 28-August 1, 2004, Honolulu Hawaii. Skerir, A.A (2007). Relationship among child buse, date abuse and psychological problems. Journal of Clinical Psychology, 53(4), 319-329. Skinner, B.F. (1986). Science and Human Behavior, macmillan. New York: Free press paperback. Steinmetz, K.J. (2005). Intimacy status and couple conflict resolution. Journal of Social and Personal Relationships, 8:, 505-526. Straus, F.; Gelles, E. & Steinmetz, J. (1997). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177 Stub, J.M. (1996). What predicts divorce: The relationship between marital processes and marital outcomes . Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates Inc. Taak, R.M. (1993). The analysis of social conflict--toward an overview and synthesis. In Conflict resolution through communication, F. E. Jandt. New York: Harper & Row. Tedeschi, J.T. & Felson, R.B. (2001). Violence, aggression, and coercive actions. Washington, DC: American Psychological Association. Vang, H. (2006). Persuasion in social conflicts: A critique of prevailing conceptions and a framework for future research. Speech Monographs, 39: 227-247. Ventiz, D. (2000). Piaget and education. In R.L. Gregory (Ed.), The Oxford companion to the mind (pp. 622–623). Oxford: Oxford University Press. Vial, H. (2004). Relational communication. New York: McGraw-Hill. W.H.O. (2000). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177 Warner, G. (1995). the CES-D scale : Self-Report Depression Scale for research in the general population. applied psychology measurement, 1, 383-404 Whitte, M. (2001). Observational coding of demand-withdraw interactions in couples. In P.K. Kerig & D.H. Baucom (Eds.), Couple observational coding Systems (pp. 159–172). Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum Associates Inc. Witt, R.J. (2002). Interpersonal conflict at work: an analysis of behavioral responses. Human Relations, 42: 757-770. Wood, D. (1996). Conflict and cooperation among adult siblings during the transition to the role of filial caregiver. Journal of Social and Personal Relationships, 13: 399-413. Young, E.M. & Long, L. (1998). Counseling and Therapy for Couples . New York: Intonation Thomson publishing company.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

بانک پاورپوینت های آماده دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید